عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی

۲ مطلب در دی ۱۳۸۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلا به همه . این داستان خیلی بچه گونست اما تقدیم به مردم بم و مردم عزیز جنوب شرقی آسیا:

 

شب که می شد همه ی ستاره ها دور هم جمع میشدند و با هم صحبت میکردند . موقعی هم که چشم ماه رو دور میدیدند شاید بگو بخند راه مینداختند و بساط خاص خودشون رو پهن میکردند . یه شب که همه ی ستاره ها دور هم جمع شده بودند و غرق صحبت کردن شده بودند متوجه شدند که یکی از ستاره ها نیست . خوب که نگاه کردند دیدند آره مثل اینکه واقعاً سارا نیومده . پچ پچ ها شروع شد . شایعه ها از همون اول کار شروع شد . یکی میگفت از دست دوستش ناراحت شده . یکی میگفت توی مدرسه براش اتفاقی افتاده . هر کسی یه چیزی میگفت . توی آسمون هم همه شده بود . دیگه غیر قابل تحمل شده بود . وسط همه ی شلوغی ها پدر بزرگ که از همه سنش بیشتر بود از جاش بلند شد و فریاد کشید ساکت !ساکت شید که الآن سر و کله ی ماه پبدا میشه و اگه بفهمه سارا گم شده هممون رو مثل بقیه ی ستاره های دنباله دار از اینجا اخراج میکنه . میخواین مثل اونها سرگردون بشین ؟!

 

سکوتی که با بغض سیاهش کرده باشن دل آسمون رو در بر گرفت . بالاخره تصمیم گرفتند تا سر و کله ی ماه پیدا نشده و سرِ سارا بلایی نیومده هر کسی بره یه جایی از آسمون رو بگرده . دوست سارا ، آنا که از همه بیشتر میترسید و ناراحت شده بود رفت نزدیکیای زمین رو نگاه کنه . همین طور اومد پایین و پایین تر . هر چی بیشتر به زمین نزدیکتر میشد دلهرش بیشتر میشد . دیگه به نفس نفس افتاده بود . از یه طرف میترسید راه برگشت رو گم کنه از یه طرف هم به خودش قول داده بود که تا سارا رو پیدا نکنه برنگرده . دیگه نا امید شده بود و داشت با ته صدایی که براش مونده بود داد میکشید سارا سارا ، که صدای مظلومانه ای التهاب سینش رو آروم کرد . جلو تر که رفت دید آره خودشه . تا همدیگه رو دیدند رفتن توی بغل هم و سارا هر چی که بغض توی گلوش طلنبار کرده بود رو با دیدن آنا شکوند و تا میتونست گریه کرد .

بعد از چند دقیقه که آروم شد سفره ی دلش رو برای آنا باز کرد :

سارا گفت:

بعد از اینکه خورشید رفت و بچه ها تک تک از خونه هاشون بیرون میومدن ، صدای گریه ای از طرف زمین من رو کنجکاو کرد . اونقدر مظلومانه بود که یادم رفت به کسی بگم که کجا میخوام برم . راه افتادم . نزدیک که شدم دیدم صدای گریه از شهری میاد که از بس دود گرفته هیچی معلوم نیست . وای چه شهری بود ! خاک و دود همه جا رو گرفته بود . همه مرده بودن . آره درسته زلزله اومده بود . همه جا خراب شده بود . صدای گریه از دختر بچه ای بود که چشماش رو دوخته بود به من . مثل اینکه خیلی وقت بود من رو میشناسه . آره هر شب با نگاه کردن به من میخوابید ولی من از بس سرم رو بالا میگرفتم و مشغول حرف زدن با شما بودم هیچ وقت زیر پاهام رو نگاه نکردم و هیچ وقت متوجه نشدم که اون توی دنیا هیچ کس رو نداره به غیر از من . تا اومدم خودم رو بهش برسونم و توی بغلم فشارش بدم .... اون اتفاقی که نباید میفتاد ، افتاد . زلزله دوباره تن شهر رو تکون داد . و من دیگه هیچ وقت صدای گریه ی معصومانش رو نشنیدم .  

یا علی...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

واسه اون هوای تازه...

لحظات خیلی قشنگی دارید نه ؟ همتون توی این دو سه روزه خیلی کیف کردین . همه جا جشن بوده . همه جا چراغونی بوده و از همه مهم تر همه جا آرامش بوده . هر جا که رضا باشه آرامش هم هست . خوش به حالتون . خوش به حالتون که با رضا هم دنیا دارید و هم آخرت .

** ولی یادتون نره خیلیا توی این شهر هستند که از بی آرامشی دارن مثل مار به خودشون میپیچن . یادمون نره که خیلیا آرامش با رضا بودن رو نچشیدند و مثل تشنه ی توی بیابون دنبال سراب میدوند . خیلی لذت غلتیدن اشک رو روی گونه هاشون نچشیدند . بدبختا دنبال این چیزا توی بیابون گناه میگردن . توی مشروب و سیگار و ... میگردن . آدمهای بدبختین .

 

 میدونی ؟! شما با اونها چه فرقی دارید ؟ تنها فرقتون اینه که خیلیاشون نمیدونن همچین محبتی در دنیا هم پیدا میشه . لذا اونها نه تنها آدمهای طرد شده ای نیستند بلکه خیلی خسته تر و درمونده تر از من و تو هستند . ما داریم راه میونبر رو میریم (البته میبرنمون ) اما اون بدبختا از بس راه های بی جواب رفتند و اومدن از اول خط شروع کردند با اینکه جوونن اما پیر شدن .

باریکلا خیلی خوبه که تو چشم از دنیا برداشتی و برای خدا کار کردی و حالا هی میگی به خاطر اینکه دنبال دنیا نیستم خدا این لطف رو به من کرده . ولی تقصیر اون بنده خداهایی که این عشق شما رو تجربه نکردند چیه ؟ تقصیرشون اینه که اونها هم مثل ما دنبال آرامش میگشتند اما فقط راه رو اشتباه رفتند ؟

 

حضرت عباسی چند درصد از اون وقتی که با دوستای نورانی و با صفامون میگذاریم برای اون گداها (گدایان محبت ) گذاشتیم ؟

نمیگم برید و باهاشون قاطی بشید . نه میگم حداقل به این چشم نگاهشون نکنید که اینها غیر خودی هستن و من باید جذبش کنم . ببخشیدا شما کی باشی که بخوای جذب کنی ؟ مگرنه اینکه در قرآن اومده که مال فقیران را در مال ثروتمندان قرار دادیم ، خب مگه مال به پول خلاصه میشه . نه خیر . شمایی که عاشق امام رضا شدی . شما از نظر عاطفی غنی شدی . وظیفه داری زکات محبتت رو به دوستت بدی. نه از روی ترحم . نه از روی جذب و این حرفا . نه . وظیفه داری با راهکارهایی که بلدی بیاریش سر این سفره و از این همه نعمتی که داری بهره مندش کنی.

چقدر جوونهای ساده ای هستند که حسرت یه شب خواب راحت رو دارند .

چه جوون هایی هستند که دارن صد هزار تومن صد هزار تومن خرج این کلاس اون کلاس میکنن که یه مدیتیشن جدید از فرقه های مسخره یاد بگیرن تا 10 روز به آرامش برسن .

فقط ده روز . اما تو با یه قطره اشک همشو با هم داری . حالا این درسته که با یه فقیر اینقدر با کبر رفتار کنیم ؟!!!!!!

یا علی...

  • امید رجایی