عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کبوتر دل شکسته

یکی بود یکی نبود .

 یه کبوتر بود

که از وقتی به دنیا اومد هی سر مامانش نق میزد که من کِی پرواز کردن یاد میگیرم . مامانش از دستش عاصی شد و یه روز همه ی فوت و فن های پریدن رو بهش یاد داد تا دیگه دست از سر کچلش بر داره .

از همون روز های اول بچگیش فقط یه جا دوست داشت پرواز کنه . فقط یه جا دوست داشت آب بخوره . فقط یه جا دوست داشت گریه کنه .

از بچگی کوله پشتیشو میبست و با دوستاش میرفت یه شهر دور . همونجایی که دلبرش خونه داشت . توی راه خیلی خسته میشد  اما با اولین دفعه ای که سقف خونه ی عزیزشو میدید خستگی از تنش در میومد .

اون چند روزی که اونجا بود هیچ جا نمیرفت الا روی پشت بوم خونه ی دلبرش . البته بگمتون جای دیگه ای رو هم نداشت . از بس غریب بود همینجا رو توی همه ی دنیا داشت . اما اینجا رو اندازه همه ی دنیا دوست داشت .

همیشه به دوستش قول میداد که کفتر خوبی باشه . نزدیک آتیش نره . آخه دوستش میدونست که اگه آتیش بازی کنه بالش میسوزه و دیر تر پیشش میاد . آخه اونم خیلی دوستش داشت . اما اون نمیگذاشت اشکاشو کسی ببینه . اون دیگه از کبوتره غریبتر بود .

 

خلاصه جونم براتون بگه . این کبوتر جوونی کرد ، یه غلطی کرد ، یه ... خورد رفت آتیش بازی کرد . دیگه بال و پرش سوخته . بد جوری هم سوخته . حالا اون مونده و یه دل غمگین  و یه معشوق که داره ثانیه شماری میکنه که معشوقش از راه برسه . به خودش میگه نکنه از عمد پراشو سوزونده که دیگه پیش من نیاد .

بابا یکی بره بهش بگه به خدا از عمد نبوده . جوونی کرده . دردش خیلی شدیده نمیتونه از جاش تکون بخوره . تو رو خدا یکی بهش بگه که دکتر به کبوتر گفته هیچ راهی نداره تا خوب بشه الا اینکه تو بری عیادتش . بابا یکی بهش بگه درسته که بالش سوخته اما به پیر به پیغمبر هنوز دوسش داره . به خدا دوسش داره . به امام رضا دوسش داره . درسته که زیر قولش زده ولی دوسش داره .

 

کش من اون اهو بودم ...

یا علی...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

...

 

 

 

بلاگر مورد نظر تا اطلاع ثانوی اعصاب نوشتن ندارد

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

نون خشک زیادمونه

حکایت نخست ( نویسنده در پنجم دی ماه 1365 در عملیات کربلای چهار به شهادت رسید )

 

به نام خداوند بخشنده و مهربان

خدمت خواهران عزیز و گرامی ام در مجله ی مفید و پر بار زن روز سلام عرض میکنم . سلام مرا از این فاصله ی دور پذیرا باشید . آرزو میکنم که در تمام مراحل زندگیتان موفق و مؤید و سلامت باشید . قبل از هر چیز ، لازم است از زحمات شما به خاطر فراهم آوردن این مجله ی مفید و سودمند تشکر و قدر دانی کنم . اما دلیل اینکه امروز ، در این هوای بارانی ، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند ، این است که مشکل بزرگی بر سر راهش قرار گرفته است . جریان را برایتان بازگو میکنم:

 

من پسری هفده ساله هستم و در خانواده ای مرفه و ثروتمند زندگی میکنم . اما چه ثروتی که میخواهم سر به تنش نیاشد .

پدر و مادر من هر دو پزشک هستند . از صبح زود تا پاسی از شب را بیرون از منزل سپری میکنند . تازه وقتی هم به خانه می آیند ، از بس خسته و کوفته هستند که زود میروند و میخوابند . اصلاً در طول روز ، یک بار از خود سوال نمیکنند که پسرمان (یعنی من) کجاست؟ حالا چه کار میکند ؟ با چه کسی رفت و آمد میکند؟!

اما خوشبختانه به خول و قوّه ی الهی ، من پسری نیستم که از این موقعیت ها سوء استفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم . البته ، این مشکل اصلی من نیست . من دیگر به این بی توجهی ها عادت کرده ام . اینکه آنها اصلاً به من کاری ندارند که کجا میروم و چه میپوشم و با کی میگردم ، تعجب نمکنم . بلکه مشل اصلی من ، حدود یک سال پیش شروع شد . پدر . مادرم به دلیل اینکه من تنها بچّه خانواده هستم ، دختر خاله ام را که در خانواده ای متوسط زندگی میکنند ، به فرزندی که چه عرض کنم به سرپرستی قبول کردند . دختر خاله ام ، همسن و سال خود من است . بله ، از آن تاریخ به بعد ، مشکل من شروع شد . خانه ی آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمیکرد ، تبدیل به محل زندگی پسری شد که سعی در دور کردن هوای نفس دارد . من با دختری که به مراتب از شیطان هم پست تر و گناهکار تر و حرفه ای تر است ، در یک منزل به سر میبرم ! با کسی که از من در خواست انجام بزرگترین گناه کبیره را دارد .

میدانم منظورم را فهمیدهاید . لازم به توضیحات اضافی نیست . همان طور که گفتم ، پدر و مادرم حدود هفده ساعت از روز زا ، بیرون از منزل به سر میبرند ، یعنی از شش صبح تا یازده شب . من هم از فهت صبح تا یک بعد الظهر مدرسه هستم . یعنی ده ساعت از روز را با دختر خاله ام ، در خانه تنها هستم . همانطور که گفتم ، دختر خاله امیک لحظه مرا راحت نمیگذارد . همواره در سرم فکر گناه می اندازد . بارها در طول روز از من درخواست میکند تا مرتکب گناه شوم . البته من پسری نیستم که رام حرف های او شوم . همیشه سعی میکنم خودم را از او دور کنم ، ولی او مانند شیطان است که سر راه هر انسانی ظاهر شود ، او را در درون قعر جهنم پرتاب میکند .

برای همین است که من از بودن او عذاب میکشم . ولی او دست از سر من بر نمیدارد .

تو را به خدا کمکم کنید . چطور جواب این حرف های چرب و نرم او را بدهم ؟! من بعضی وقت ها فکر میکنم که او شیطانی است که بر وارد شده تا تمام عبادت های چندین ساله ام را نابود کند .

خواهران عزیز ، کمکم کنید . چطور میتوانم او را به راه بیاورم ؟! هر چه به او میگویم دست از سرم بردار ، گوشش بدهکار نیست . هر چه به او میگویم شخصیت زن ارزشمند تر از اینهاست ، گوشش بدهکار نیست . می ترسم آخر ، کاری دست من بدهد . دوست ندارم که تسلیم او شوم . باور کنید حتّی بعضی وقت ها مرا تهدید میکند .

البته فکر میکنم همه ی این بدبختی ها به خاطر این است که من زیبا هستم . فکر کنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم ، حتماً این مشکل به وجود نمی آمد . گاهی از خدا درخواست میکنم که این زیبایی را از من بگیرد !

دوست داشتم در خانواده ای فقیر زندگی میکردم و زشت ترین پسر روی زمین بودم . ای کاش گیر این دختر خاله ی شیطان صفت نمیافتادم که نمیگذارد پاک بمانم . البته تا حالا که تسلیم خواهش های او نشده ام . ولی میترسم که بالاخره من را تسلیم کند .

خواهران خوبم ، کمکم کنید . نگذارید این برادرتان پاکی خود را از دست بدهد . بگویید که به او چه بگویم و چطور او را ارشاد کنم ، تا دست از هوای نفس خود بردارد و مرا این همه آزار ندهد ؟ و چطور میتوانم طرز فکر و رفتار و عقیده اش را تغییر دهم ؟ چطور میشود او هم یک دختر مسلمان باشد ؟!...

فکر نمیکنم که در میان گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایده ای داشته باشد . چون آنها نه وقت و نه حوصله ی فکر کردن به این مسائل را ندارند . تازه اگر هم داشته باشند ، هیچ عکس العملی نشان نمیدهند . چون رفتار آنها در بیرون از خانه دست کمی از رغتار دختر خاله ام در خانه ندارد . امیدوارم که هر چه زود تر مرا کمک کنید . خواهران گرامی ، جواب نامه ام را به صورت کتبی بدهید که قبلاً تشکر و سپاسگزاری میکنم

با تشکر مجدد ، برادرتان امین

30/8/1368

نامه ی دوم این شهید چهار روز قبل از شهادتش میباشد . منتظر آن باشید....

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

بلند شیم خواب دیگه بسه

بعضیامون هنوز که هنوزه خوابیم .

کی میخوایم باورمون بشه که بابا توی آخر الزمانیم .

کی میخوایم اینو بفهمیم که اندیشه ی یهود اینه که یه مسلمون روی زمین نباشه .

کی میخوایم اینو بفهمیم که صهیونیم مسیحی چیه و داره چه کار هایی رو انجام میده .

کی میخوایم توی خاطرات شهدا غرق بشیم و یادمون بره که اگه اون جنگ بین ایران و عراق بود به ظاهر، حالا دارن علناً جنگ صهیونسم با اسلام و هر دین دیگه میکنن .

کی میخوایم اینو باور کنیم که میخوان بیت المقدس رو خراب کنن .

میدونین یعنی چی؟ میدونین اندیشه ی یهود چیه ؟

میدونین این انحرافات از کجا آب میخوره .

 

اگه میخواین بدونین آغاز دشمنی یهود با اسلام از کجا شروع شده

اگه میخواین بدونین چگونه توی کتاب مسیحیت تحریف شده

اگه میخواین بدونین ابوبکر از کجا خط میگرفته تا تونسته 25 سال امیر المومنین رو مات کنه

اگه میخواین بدونین چرا امیر المومنین در مقابل زدن حضرت زهرا (س) هیچ عکس العملی نشون ندادند

اگر میخواین بدونین چرا امام حسن (ع) بیعت کردند و امام حسین جنگ

اگه میخواین بدونین چرا فرزندان امام موسی کاظم توی تمام ایران گسترده شدند

اگه میخواین بدونین چرا سن شهادت امام جواد خیلی کمه

اگه میخواین بدونین چرا امام حسن عسگری همش در محاصره بودند

اگه میخواین بدونین چرا امام زمان ما علناً حکومت نمیکنند

اگه میخواین بدونین برنامه ی امام زمان (عج) برای تو شیعه چیه

اگه میخواین بدونین نقش انقلاب توی حکومت حضرت مهدی (عج) چیه

و چرا دارن بیت المقدس رو نابود میکنند و معبد میسازن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

و اگه نا گفته های جنگ یهود و اسلام رو میخواین بدونین

 

این سخنرانی رو حتماً حتماً گوش کنید

.

 

25 قسمته . هر قسمت 1.30 مگا بایت . ارزششو داره برای فهم این همه سوال مهم یه کم وقت بزارید و دانلود کنید . فکر نکنم برای چت های رمانتیکمون کمتر از اینها وقت گذاشته باشیم .

یا علی...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

به نام مهربان

یادتونه توی دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی . فکر کنم هممون چند تا رفیق خر پول داشتیم اون زمانها . یادتونه بعضیاشون چه آدمهای بی فکر و راحتی بودند ؟

بهشون میگفتیم چرا مثل بقیه برای کنکور توی سر خودن نمزنی . چرا اینقدر راحتی . میگفت برای چی اینقدر شور بزنم . فوقش قبول نشدیم میریم در مغازه ی بابامون کاسبی بعدشم پول پارو میکنیم .

اگر به خدا اندازه ی یه بابای خر پول اطمینان داشتیم وضعمون خیلی بهتر از حالامون بود .

اگه به قدرت خدا اندازه ی پول های اون بابا توکل داشتیم خیلی راحت تر بودیم .

از امام رضا (ع) میپرسن معنای توکل چیست ؟ میگن : اینکه جز از خدا نترسی .

یعنی نه از شغلت بترسی نه از ازدواجت بترسی نه از آیندت بترسی و نه از هیچ چیز دیگه بترسی .

آقا سید مثال خیلی خوبی زدن . گفتن دانشمند ها یک میلیون کهکشان رو شناسایی کردند .

حالا همچین کسی که این همه قدرت داره توی این مونده که مثلاً درآمد ماه صد تومن تو رو بکنه 150 تومن ؟ همچین کسی اگه بخوات نمیتونه یه ثانیه شاه رو گدا کنه و گدا رو شاه ؟

 

در ضمن:

علی علیه السلام میفرمایند :

دعا کننده ی بی عمل ، چون تیر انداز بی زه باشد .

یادمون نره از ما حرکت از او برکت .


اگر بین توکل و تلاش کردن تناقضی میبینید باید بگم تناقض نیست .

توکل، امید ِ تلاش کردن هست . منظور از توکل این است که شور الکی نزنید . اعصاب خودتون رو الکی خورد نکنید . وای فردا چی میشه . نکنه فلان، نکنه اونطوری بشه ،نکنه اونطوری نشه . راحت . تلاشتو میکنی اگه خدا بخوات میشه اگه نخوات هم نمیشه . به همین سادگی .

دلم میخوات در مورد توکل خیلی حرف بزنم .

چون خیلی مزه داره موقعی که انسان از آیندش مطمئن باشه .

خدا میگه تو به فکر اخرتت باش من خودم دنیاتو ردیف میکنم .

آمو خیلی باحاله . میخوامت خدا . ای ول .(توضیح جمله ی آخر : همراه با لهجه ی غلیظ شیرازی )

یا علی...

  • امید رجایی