عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی

۱۲ مطلب در فروردين ۱۳۸۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دو بردار موازی ...

مدتی است از نوشتن حرف های انتقادی واهمه دارم . یعنی چون مدتی حرف های انتقادی میزدیم و خودمان عمل نمیکردیم ، دچار زیاد حرف زدگی مزمن شدیم .

اما بعضی وقتها آدم باید یک چیز هایی را بگوید ، گرچه باز هم  حرفهایی که میزدیم و میزنیم چیز های جدیدی نیستند و چه بسیار بهتر این حرف ها زده شده است .

این پست خاطره یک روز دانشگاه ماست . سالروز شهادت آوینی . روزی که من کلاس اندیشه اسلامی دو داشتم . بچه های بسیج غرفه ای راه انداخته بودند و کتاب و سی دی روایت فتح میفروختند . یک قسمت از دانشگاه را هم خاک ریخته بودند و معبر مین زده بودند و با سیم خاردار و فانوس و پرچم و پلاک کار قشنگی کرده بودند .

کلاس اندیشه که شروع شد ، یکی از بچه های بسیج با دو آمد به استاد گفت :

استاد ببخشید ما امروز همایش داریم و داریم کمک میکنیم ، اگه میشه حاضری ما رو بزنید که ما سر کلاس نیایم . استاد هم گفت باشه، بیا بشین بعد برو !

کلاس که شروع شد ، بحث به این قسمت رسید که یکی از منفعت های وحی و وجود انبیاء ، از بین بردن خرافات از بین مردم است . سوال ها یکی یکی شروع شد . سوال های سینه زدن و دخیل بستن . سوال های توسل به ائمه . سوال هایی در باب امام زمان و غیبت و سوال هایی در مورد خود خدا !

کلاس که تمام شد ، دیدم اون بسیجی اینقدر میخ کوب بحث ها شده بود که یادش رفت برسه به همایش و نشسته بود تا آخر حرفها رو گوش داده بود .

فردای آن روز  مقابل ساختمان اصلی دانشگاه دیدم چند نفر دور استاد دیگر گروه معارف دانشگاه جمع شدند و گویا ادامه سوال های شخصی  کلاسشان را به بیرون کشانده اند . سوالاتشان در مورد خیانت عرب ها به ایران و تمدن از دست رفته ایران بعد از ورود اسلام به ایران بود و بیشتر حرفها و سوالاتشان به شبهات عامی که در ذهن همه ی مردم وجود دارد بر میگشت که موقعی که استادمان با ذکر منبع میگفت اصلا این چیزهایی که میگویید وجود خارجی ندارد هیچ کدامشان باور نمیکردند .

 در آخر همونجور که بچه ها با استاد حرف میزدند موقعی که مسئول همایش دیروز که بی تفاوت به جمع ، تند و تند راه میرفت را دیدم ، در ذهنم بهش گفتم : فاصله میان اهداف تو با نیاز این بچه ها ، فاصله میان دو بردار موازی و نزدیک به هم است اما با جهت های مخالف .. !

پ ن : همایش و خاکریز و نمایشگاه  تمام شده بود اما سوال های بچه ها نه ....

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

سکته !

گویا خداوند اصرار دارد زمین گیر شدن انسانهایی که روزی سرپا بودند را به ما نشان دهد ...
  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

بدون شرح ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰
بی تو ای صاحب زمان ....

ما مجبور به ماندنیم .

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

هجاوو

تلاش شخصی جهت جا انداختن کلمه "هجاوو" در دنیای بشریت ..

اولین گام ثبت در لغت نامه دهخدا

اینجا

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

لا..

بعضی واژه ها انرژی های درونی زیادی دارند

مانند :

لا مصَّب !

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

جنبه

اگر دین ندارید لااقل

" جنبه " داشته باشید .

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

تسبیحات مادر

گاهی آن تسبیحت را بینداز و با بند بند وجودت بگو الله اکبر . .
  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

چرا که نه ؟

تا وقتی بخواهی زندگیت را مانند یک انسان معمولی پیش ببری ، خب زندگی ساده و معمولی با موفقیت های به موقع و پشت سر هم و بدون ریسک پذیری بالا خواهی داشت . البته شکست هایی که اتفاق می افتند آنچنان بزرگ نیستند که دیگر نتوانی بلند شوی .

میتوانی عادی باشی . عادی زندگی کنی . تاثیر های خودت را در جامعه های اطراف خودت ( چه خوب و چه بد ) بگذاری و به یک شهروند ایرانی تبدیل شوی . و شاید فقط کمی بهتر !

اما تا کمی بزرگتر فکر میکنی ، مثلا به این فکر میکنی که جای رشد بیشتری داری ، باید بزرگتر شوی ، تازه میفهمی همین زندگی مد نظر تو هم ، زندگی عادی بسیاری از شهروندان ایرانی است .

تا اینکه ذهنت به جاهایی میرسد که خودت هم خنده ات میگیرد که چرا متصور چنین آینده ای شده ای !

بعد خیلی احمقانه به خودت میگویی : "چرا که نه ... ؟

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

سین گم شده !

امسال دومین عیدی بود که سفره هفت سینمان " سایه پدر " را کم داشت ...
  • امید رجایی