عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی

۳ مطلب در شهریور ۱۳۸۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

به نام دوست

به نام خدایی که می بیند و به روی خود نمی آورد.

به نام خدایی که بی حساب به بد و خوب روزی می دهد.

به نام خدایی که بندش رو دوست داره گرچه باهاش دشمن باشه.

چقدر طول میدم راحتتون کنم:

بسم الله الرحمن الرحیم

اومدم آشتی کنم وقتشه حالا آ خدا

رو تو بر نگردون از من جون زهرا آ خدا

ای خدا اون روزی که گنهکارا رسوا می شن

جون زهرا نزنی پردمو بالا آ خدا

ای خدای مهربون خوب می دونی دوست دارم

همه درد و غمتو یک جا می خواستم آ خدا

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

سلطان

بسم الله الرحمن الرحیم

پیر مرد از خونش توی یک ده غریب راه افتاده . هم پیره و هم کسی رو نداره و هم نا بیناست . با یک زحمتی به راه می زنه . معلوم نیست پول سفر رو از کجا آورده . شاید پول پس انداز یه عمر کار کردنش باشه یا شاید هم از کدخداشون غرض کرده یا شاید حیوونش رو فروخته . به هر حال از سر و وضعش معلومه توی زندگیش کلمه ی دیگری بجز بدبختی براش مفهومی نداشته .بعد از راه بسیار طولانی به مقصدش می رسه. جایی که عمری آرزوی دیدینش رو داره و حالا هم که آمده کو چشم که ببینه اون چیزی رو که میخواسته .

فکر کنم تا حالا فهمیدید که همچین آدمی با این تفاصیر و اوضاع پریشان کجا باید برود . به غیر از اینجا دیگه کجا می تونه بره ؟ باید یه دکتری اومده باشه که به غیر از اینکه چشمش رو خوب کنه عقده های هفتاد سالش رو هم خالی کنه . درست حدس زدید جایی به غیر از مشهد نمی تونه رفته باشه .

برگردیم به جای اصلی آخه پیر مرد همینطور توی کوچه ها داره سوال می کنه حرم کجاست و هیچ کس هم به فریادش نمیرسد . عاقبت دو تا داداش که زائر بودند از جلوی پیر مرد آشنای ما می گذرند و نگاه تاسف باری به پیر مرد می کنند و سر جاشون وای میسن . پیر مرد هم همینطور .

آقا کمکی از دست ما بر می آید ؟ میخوام برم حرم چشمام رو از امام رضا(ع) بگیرم . خوشبختانه دوتا برادری کمکش می کنند و می برنش به سمت حرم . خورشید خوابش برده . مردم هم . پیر مرد منتظر لمس کردن پنجره فولاد حرم هست . دو تا برادری هم خسته و بی حوصله از کمک کردن به پیر مرد .دل آسمان هم از این اوضاع سیاه شده . چشمان آسمون چشمک می زنند. انگار همه دوست دارند پیر مرد به حرم نرسه .

ناگهان تمام سیاهی دنیا ریخته می شه تو دل برادرا و به خودشون می گن بیا همین جا ولش کنیم و بریم .

اما پیر مرد هنوز منتظره . دو تا برادری دستای پیر و فرسوده ی پیر مرد رو توی کرکره های یک مغازه میگذاند و می گن رسیدیم .اینجا پنجره فولاده . به مهمون سرایی که اقامت داشتند بر میگردند . دوسه تا کوچه پایین تره . و این کار رو می کنن به امید اینکه یه نفر بیاد دستاشو بگیره و ببره حرم . با همون سیاهی به خواب می رن . ناگهان نصف شب از صدای شلوغی از خواب می پرند . انگار از همین دو سه تا کوچه پایین صدا میاد . موقعی که نگاهی میندازن می بینن همون مغازه هست. همه دارن گریه می کنن . فکر کردند پیر مرد مرده اما آخر پیر مرد به آرزوش رسید . آره ! گنبد طلا رو دید ...

توی این تاریکیا دریای نوری آقا جون

مثل لحظه ی شفا به چشم کوری آقا جون

از مدینه دل بریدی به خراسون اومدی

واسه ما ایرونیاست از اون جا دوری آقا جون

یا علی ...

 

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

یا مقلب القلوب

یعنی میشه ما هم یه روزی ...

بسم الله الرحمن الرحیم

جوونه . توی عمرش کاری نکرده که بخوات به اون بنازه . زندگیش تو گناه بوده . به قول خودش هر کاری که بگی کرده . اما از خودش نا راضیه . ته دلش کور سویی از امید زندست . همراه دوستاش میره مشهد. صبح میرسن. شب میاد با دوستاش خدا حافظی می کنه . چی شده ؟! چرا به این زودی می خوای بری ؟!

هیچی آدم شدم

یا امام رضا...

اینجا حرم عشق است اینجا حرم لیلاست

این گنبد افلاکی از آن گل زهراست

ای عرش که می نازی بر گنبد و افلاکت

این گنبد زرد یار برتر ز سماوات است

صدها چو سلیمان را دیدیم به سر خانت

خوبان دو عالم را دیدم همه مهمانت

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد

از خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد

یا علی....

 

  • امید رجایی