عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی

۲ مطلب در اسفند ۱۳۸۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چهار پاره

1- به میمنت و مبارکی این روز های آخر سال ، دیگه حتی نمیشه از بعضی مسیر های شهر گذشت . شکر خدا قبلاً میتونستی بگذری و اتفاق خاصی نیفته . اما حالا ...
نه به خاطر ترافیک ، بلکه به خاطر تیپ ها و قیافه ها و لباس هایی که مردم میپوشن .
این دیگه از اون آیه قرآن که از قول شیطون میگه " از بالا و پایین و چپ و راست ، حمله میکنیم تا اونها رو از راه راست خارح کنیم، یه چیزی اونبر تره . شمال غربی و شرقی و جنوب شرقی و غربی هم بهش اضاف شده .

به هر حال ما که از گردن کسایی که راه رو برای گناه کردن هموار تر میکنن ، هیچ وقت نمیگذریم و اون دنیا تقاضای اشد مجازات رو براشون داریم .

2- باورتون میشه . داریم میریم مشهد ؟‌وای دوباره اون حال و هوا و .............
امام رضا (ع) ، خیلی دوسِت داریما . جدی میگم آقا . خب ببین ، خودت دور و برمون رو نگاه کن . کیو داریم که اصلاً بخوایم یکی دیگه رو دوست داشته باشیم . یه نفر رو داریم که اونهم شمایی ، همون رو هم از ته دل دوست داریم .

3- موقعی که داشتیم اول محرم لباس های مشکیمون رو میپوشیدیم ، این شعر رو میخوندم :
کفنم پیرهن عزامه       غسل من اشک چشامه          بعد مرگم میدونم من      کنار رقیه جامه
حالا دیگه باید با لباس مشکی خداحافظی کنیم . هیچ وقت فکر نمیکردم با یه دونه پیرهن بتونم رابطه ی عاطفی برقرار کنم . اما حالا که شده و هیچ کاریش هم نمیشه کرد .....

4- مثل اینکه سال تحویل نصف شبه ؟
چه حالی میده آدم توی لحظه ی سال تحویل ، دعای " یا مقلب القلوب " رو توی قنوت نماز شبش بخونه . حالا که توفیق شده به صورت اجباری نصفه شب بلند شیم ، خیلی خوبه که به قول " 043 " بر حسب اتفاق نماز شبی هم بخونیم .  
یا علی...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

سفر نامه : ( بازدید از موزه عبرت - کمیته خرابکاری ضد ساواک ) پنچ شنبه 3/12/85

دو تا ماشین مشکی قدیمی که آدم رو یاد فیلم های انقلابی می انداخت ، اولین چیزی بود که توجه آدم رو به سمت خودش جلب میکرد .معماری اونجا جوری بود که آدم بعد از این همه سال باز هم از قدم زدن داخل راه رو ها و اتاق های پیچ در پیچش ، وحشت میکرد . همونجور که داشتیم اتاقهای شکنجه ی مختلف و انواع متعدد شکنجه رو میدیدم ، دیدیم تمام استخوانهای بدنمون یخ کرده و سرما تمام وجودمون رو گرفته . تهران اینقدر سرد نبود که بخواین کاپشن ها مون رو بپوشیم و بعضاً زیپش رو هم تا بالا بکشیم !

از سوزن زیر ناخن کردن و کابل زدن کف پا و کل بدن و آویزان کردن و برق وصل کردن و عریان کردن که بگذریم ، شکنجه های روحی بیشترین چیزی بود که شک آدم رو به دست آموز بودن این سگ ها بر می انگیخت . شکمون وقتی به یقین تبدیل شد که اعترافات یکی از سگ های انسان نما رو خوندیم که رسماً اعتراف کرده بود هفته ها در "‌تل آویو " ( پایتخت جعلی اسرائیل) آموزش میدیدند و تربیت میشدند.
داشتیم بند زنان رو نگاه میکردیم و چهره ی دختران و زنانی که زیر دست و پای این حرام زاده ها کبود شده بودند و دم بر نیاورده بودند که رگ غیرتمان ثانیه به ثانیه بیشتر باد میکرد .
خدا کند ، خدا کند حدس من در مورد اینکه زنان و دختران رو بعد از مرخصی از این زندان ، 4 ماه و 10 روز در زندان قصر نگه میداشتند ، اشتباه باشه !

تنها صحنه ای که هیچ وقت از خاطرم نخواهد رفت ، پوستری بود که روی دیوار نصب شده بود :

" آزادی ارزان به دست نیامده ! "

تعدادی از عکس های موزه
http://www.rahpouyan.com/forum/topic.asp?TOPIC_ID=5356

یا علی ...

  • امید رجایی