عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی

۳ مطلب در آبان ۱۳۸۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

و اما عشق ...

و اما عشق ...

و اما عشق ، واژه ای بی معنا

واژه ای که زیر دست و پای هوس لگد کوب شد .

عشق ، واژه ای که بوی پول میدهد و هر که پولدار تر ، عاشق تر .

عشق ، مکتب غریبی که کارش به خرید و فروش خیابانی کشید و قوانینش دوباره تحریف شد .

عشق ، مسافری که از زیر چارقد صمیمی معشوقه ها ، به کافی شاپ رسید و در آن مانتو های تنگ و کثیف خفه ی خفه ی خفه شد .  

عشق ، کلمه ای که از چشمان دوخته به زمین شده ی مردان استوار ، به چشمان هرزه و هیز خیابانها کشیده شد .

و اما عشق ، که بوی محبت نمیدهد .

کاش میفهمیدیم که عاشق شدن آنی نمیشود . کاش خطی بین هوس و عشق میکشیدیم تا به ساحت عشق بی احترامی نکنیم . کاش میفهمیدیم عشق ، در زمان بوجود می آید ، در سختی ، زیر بار خستگی ها و عرق ریختن ها ، زیر بار دعواهای زن و شوهری .

کاش هر وسوسه ی دلمان را عشق نمینامیدیم . کاش کاش کاش ...

دیدید گفتم عشق گم شده است .

 عشق یعنی سکوت ، یعنی خود را به تجاهل زدن ، یعنی لبخند در برابر اخم .

عشق یعنی برای خدا دوست داشتن .

عشق یعنی از بدی ها عاری شدن .

عشق یعنی از خود گذشتن و برای خود هیچ نخواستن .

عشق یعنی توقع نداشتن .

 

عشق یعنی حیا / گونه ی سرخ مردان بی ادعا .

اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک

یا علی ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

زمستون پارسال مشهد بودم . تنهای تنها . خیلی سرد بود . توی عمرم همچین سرمایی ندیده بودم . کل سرمای شیراز نصف اون سرما نبود .

یادش بخیر . یه صحنه رو توصیف میکنم که دهنتون آب بیفته بعد میرم .

 

فکر کنید 15 دقیقه به نماز صبح مونده . داره برف میاد . قبل از اذونه و دارن پیش خونی میکنن. توی ایوون صحن گوهر شاد ایستادی . هیچ کس وسط صحن نیست . اما نمیدونم چرا فواره های حوض دارن کار میکنن . میلاد یکی از اماماست و دیوار ها رو آزین بستن . هنوز صدای پیشخونی حرم به گوش میرسه. باد شدیدی میوزه . پروژکتور های حرم روف برف ها نور میندازن . برف ها روی زمین نمیان بلکه توی صحن میچرخن و پایین میان . چراغ های آزین بندی به دیوار میخوره . صدای پرچم روی گنبد رو به راحتی میتونی بشنوی . اما اون رو نمیبینی . یهو صدای اذان بلند میشه . تو هنوز داری به آسمون نگاه میکنی و از اینکه برف ها روت نمیریزه احساس رضایت میکنی . همه میدون میرن توی گرمای مسجد گوهر شاد جا میگیرن .

به خدا هیچ کس حرف نمیزد . همه آسمون و چرخش برف توی نورافکن ها و صحن آبی و ارغوانی گوهر شاد رو نگاه میکردن .

به یاد اون شبا که زل میزدن به گنبد ...

 

یادش بخیر . من و آقا و زمستان

 

آقا میشه یه بار دیگه .

آقا نا امیدمون نکن . گند زدم نه ؟ دیگه حوصله ی ریختمو نداری آره ؟ از بوی دهنم بدت میاد درسته ؟

ریختمو که میبینی میگی دیگه حنات پیشم رنگی نداره ، آره ؟ دیگه حرفامو نمیخوای بشنوی ؟

دیگه دوسم نداری ؟ دیگه ما رو قبول نداری ؟

دیگه اگه میخواستم آدم بشم تا حالا شده بودم ؟

 

چی باید بگم تا دوباره ما رو دعوت کنی ؟

به خدا شعر بلد نیستم برات بخونم . هیچی ندارم آقا بزارم وسط بلکه قبول کنی .

 

فقط میگم منتظریم . چشم به راهمون نزار

 

یا علی...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

من عین خوشالا تا یه چیزی یاد میگیرم و خوشم میاد از اینکه یاد گرفتم ، زرتی میام مینویسمش توی وبلاگم . نمیدونم چرا اینجوریم ؟! شاید دلم نمیخوات تنهایی حال کنم .

 

بگذریم . قرار شد بگیم که چی باد گرفتم :

 

آها یاد گرفتم که چویی ( همون چای ) حال میده .

نون و پنیر و سبزی کله ی صبح ( صبح زود )  حال میده .

دست و صورتتو بشوری حال میده .

شبا بخوابی حال میده .

انار لِف بکشی ( لِف کشیدن یعنی صورتتو بذاری توی کپه ی انار و بدون نفس کشیدن تا دونه ی آخرشو بخوری ) حال میده .

آشغالهای کف آشپزخونه که داره ازش آب میچکه جمع کنی حال میده .

سرما بخوری بعد کِز کنی زیر پتو سرفه کنی خیلی حال میده .

....

 

« اما فقط به یه شرط . اونم اینکه پاک باشی . مگر نه همش الکیه »

 

اگه پاک باشی نمیدونم چه حسابیه از همه چی لذت میبری .


موقعی که پاکی ، کل دنیا رو دست یکی میبینی که همه چیز دستشه .

دست کسی که حتی حساب برگ های روی زمین و برگ های سر شاخه که هنوز نیفتاده رو هم داره . حساب قطره های بارون . حساب گل های چادر نماز مامان من رو هم داره .

 

اما خدا نکنه گناه کنی . نا آروم میشی . برای هر چیزی دست و پا میزنی بدون نتیجه . اعصابت خورد میشه . دلت میگیره . دماغت هم میگیره . من که اینجوریم . دماغم هم میگره نمیتونم گریه کنم .

 به این حالت میگم کفرات .

 

اصلاً حال کردن بستگی به امکانات نداره . فقط بستگی به دیدگاه من و تو به دور و برمون داره . آدم راضی از نون و پنیر و سبزی صبحونه با چای شیرین لذتی میبره که آدم ناراضی از چلو کباب و سالاد و نوشابه توی بهترین رستوران شیراز نمی بره . چون چرخش دنیا رو دست کسی میدونه که حساب گل های چادر ...

 

کلی کیف داره اینجوری زندگی کردن . موقعی که آدم هیچ توقعی از هیچ کس نداره .

صبح میره سر کار و زندگیش . هر شب هم میاد خیلی راحت میخوابه .

 

وای خدا این حالات رو ازم نگیر . خیلی باحاله . چندین بار این اتفاق برام افتاده . اما تا گناه میکنم-هیچ اتفاق خاصی هم نمیفته ها- اما تمام زندگی با جزئیاتش برام مهم میشه و فکر میکنم این منم که مسبب همه ی این بدبختی ها شدم و این منم که باید همشو حل کنم و بعدش هم کفرات بدنمو میگیره . ( همون گرفتن دماغ و ... )

 

خدایا اگر کل ماه رمضون همین رو بهم یاد داده بودی که فقط آدم با پاکی میتونه از زندگیش لذت ببره ، بسمه .

 

یا علی...

 

  • امید رجایی