عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی

۲ مطلب در مرداد ۱۳۸۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یه معتکف جا مونده

به نام خدا

امشب که هلال باریک ماه رو دیدم بهش سلام کردم . خیلی زیبا شده بود . به قول معروف نور بالا میزد . بعد از سلام و احوال پرسی بهش گفتم تو چیکار کردی کجا رفتی که اینقدر نورانی شدی . با ماه های دیگه که سرو کلت پیدا میشه همچی یه نمونه فرق میکنی ! جریان چیه ؟

گفت اگر میبی این ماه پر نور تر و بلند مرتبه ترم به خاطر اینه که ماه زیارتی امام رضا (ع) هستم . نه من تنها هر کسی با زیارت و گفت و گو با امام رضا(ع) بلند مرتبه تر و نورانی تر میشه .

بهش گفتم چیکار کنم که مثل تو اینقدر بالا بیام و همه از نورم بهره ببرن ؟ دیددم منقلب شد . همینجور نگاهم میکرد و گریه میکرد . گفتم چته ؟ من که چیز بدی نگفتم . گفت بزار برات یه چیزی تعریف کنم که یک ساله منتظرم برات بگم اما نوبت من نمیشد که توی آسمون بیام . گفتم بگو دلم رو خون کردی .

گفت من تا پارسال نمیشناختمت . پارسال موقعی که بهم گفتند رجب نوبت تو هست که بری و همه ی تاریکی ها رو از بین ببری خیلی خوشحال شدم . خیلی خوشحال بودم که اینقدر نورانی و بالا هستم و میتونم همه رو از ظلمت نجات بدم . اما 13 شب که از نور افکنی من گذشت همه چیز عوض شد . بود و نبود من در نیمه شب ها فرقی نداشت . یه عده آدم عجیب غریب با سرعت فرشته ها از زمین کنده میشدند و فقط برق دندوناشون هنگامی که میخندیدند عالم رو نور افشان میکرد . اتفاقاً تو و دوستات هم بین اونها بودی . یه جایی توی آسمون گیرتون اومد که من سالها حسرتشو میخوردم . بعد که خوب نگاه کردم دیدم یه گوشه ی زمین توی تاریکیای یه مسجد قدیمی که با فرش های قرمز دست باف فرش شده یه عده جوون نشستن و به قول خودشون معتکف شدند . اشکاشون روی زانوهاشون میچکید و از ته دل داد میزدند خدا جون شرمندتم . خدا حون به امام رضا دوست داریم . بعد از سه روز که اونجا بودند و تمام طبقات بهشت رو خریدند یکی یکی به آسمون اومدند و با نورشون من و تمام مردم اطرافشون رو روشن میکردند .

اما حالا میخوای بدونی چرا گریه میکنم ؟ چون تو نفهمیدی کجا رفته بودی . اینقدر مغرور به اون نور ها و بالهایی زیبایی که خدا بهت داده بود شدی که کم کم بال هات رو گرفتن . ذره ذره پایین اومدی . حالا اومدی به من میگی میخوام مثل تو باشم . بابا کجای کاری دوستات که اون بالا موندن یه جا رفتن من حتی نمیتونم ببینمشون . چرا اونجا رو ول کردی  مگه چه بدی داشت . مگه خدا بد بود که اینجوری دلشو شکوندی ؟ مگه آرامش بد بود که ولش کردی و برگشتی سر جای اولت ؟

من دیگه سرم رو انداخته بودم پایین . هیچی نداشتم بگم . فقط یه چیزی توی دلم به خدا گفتم . گفتم درسته که ولت کردم . زیر همه ی قول وقرارام زدم اما هنوزم مثل پارسال دوست دارم .

 

توی همین فکر ها بودم که یکی از بچه ها بهم گفت ثبت نام اعتکاف شنبه ی دیگست . پولتو وردار بیار . بعد هم رفت . متوجه شدم که خدا با این کارش بهم گفت عزیزم منم هنوز دوست دارم .

قربونش برم

یا علی...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا

 

تمام مردم دنیا هنگامی که صبح ها چشماشونو باز میکنند و هوش وهواس به کلشون میاد از اولین چیزهایی که به ذهنشون میاد اینه که امروز رو خوب و بدون دغدغه به پایان برسونن .

سه راه حل رو میخوام برای این کار معرفی کنم .

اولین چیزی که به آدم آرامش میده توکله . در مورد توکل خیلی بحث کردم . اما بازم میگم .

به این سه خصلت خدا توجه کنید :

 1-مهربان و دلسوز   2-  قادر بر انجام هر کار   3-   بصیر و آگاه

هنگامی که یه نفر مهربون باشه و من رو دوست داشته مطمئناً میخوات که کمکم کنه . حالا اگر این فرد قدرتمند هم باشه و همه کاری هم از دستش بر بیاد که چه بهتر . اگر هم که علاوه بر رحمت و قدرت بدونه که مشکل و نیاز های من برای رسیدن به هدفم چیه که نور علی نور میشه. کسی که میدونه ما چی میخوایم و قدرت انجامش رو هم داره و طبق روایات بسیاری که داریم به شدت هم ما رو دوست داره . ما با همچین کسی رابطه داریم . چرا کار هامون رو به اون نسپاریم و خودمون شور هیچ چیز رو نزنیم ؟! مگر به صلاح و مصلحت خدا شک داریم ؟ اگر خودت فکر میکنی که راه بهتری رو میتونی اتخاذ کنی یا علی برو ببینم کجا رو میتونی بگیری . اما اگر به عقل کل بودن خدا و قدرت بی حد و حصر او یقین قلبی داری پس شور زدن و گریه کردن و افسرده شدن و نخندیدنت برای چیه ؟ این ذکر ها رو زیاد بیگن :

 

تَوکلتُ علی الله فَهوَ حَسبهُ

لا حول ولا قُوّةَ الّا بالله العلی العَظیم

اُفَوِضُ اَمری الی الله اِنَّ اللهَ بَصیرٌ بالعِباد

 

دومین چیزی که به صورت بسیار عجیبی به آدم آرامش هدیه میده یاد مرگه .

هنگام سختی ها و جاهایی که همه ی امیدتو از همه جا قطع کردی اون موقع تنها یاد مرگه که بهت میگه این بچه بازیا و مسخره بازیا اِن شا الله هر چه زود تر تموم میشه . این دنبال هیچ و پوچ دویدن ها تموم میشه و حقیقت رو میشه .

 

یه نکته ی دیگه برای آرامش میگم . این خیلی کوتاست اما خیلی خیلی خیلی جای فکر داره :

 

زدست دیده و دل هر دو فریاد      که هرچه دیده بینه دل کنه یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد      زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

 

یه سوال: چقدر خندتون میگیره آدمی مثل من میاد و از این حرف ها میزنه ؟

 

یاعلی...

 

 

  • امید رجایی