به نام خدا
امشب که هلال باریک ماه رو دیدم بهش سلام کردم . خیلی زیبا شده بود . به قول معروف نور بالا میزد . بعد از سلام و احوال پرسی بهش گفتم تو چیکار کردی کجا رفتی که اینقدر نورانی شدی . با ماه های دیگه که سرو کلت پیدا میشه همچی یه نمونه فرق میکنی ! جریان چیه ؟
گفت اگر میبی این ماه پر نور تر و بلند مرتبه ترم به خاطر اینه که ماه زیارتی امام رضا (ع) هستم . نه من تنها هر کسی با زیارت و گفت و گو با امام رضا(ع) بلند مرتبه تر و نورانی تر میشه .
بهش گفتم چیکار کنم که مثل تو اینقدر بالا بیام و همه از نورم بهره ببرن ؟ دیددم منقلب شد . همینجور نگاهم میکرد و گریه میکرد . گفتم چته ؟ من که چیز بدی نگفتم . گفت بزار برات یه چیزی تعریف کنم که یک ساله منتظرم برات بگم اما نوبت من نمیشد که توی آسمون بیام . گفتم بگو دلم رو خون کردی .
گفت من تا پارسال نمیشناختمت . پارسال موقعی که بهم گفتند رجب نوبت تو هست که بری و همه ی تاریکی ها رو از بین ببری خیلی خوشحال شدم . خیلی خوشحال بودم که اینقدر نورانی و بالا هستم و میتونم همه رو از ظلمت نجات بدم . اما 13 شب که از نور افکنی من گذشت همه چیز عوض شد . بود و نبود من در نیمه شب ها فرقی نداشت . یه عده آدم عجیب غریب با سرعت فرشته ها از زمین کنده میشدند و فقط برق دندوناشون هنگامی که میخندیدند عالم رو نور افشان میکرد . اتفاقاً تو و دوستات هم بین اونها بودی . یه جایی توی آسمون گیرتون اومد که من سالها حسرتشو میخوردم . بعد که خوب نگاه کردم دیدم یه گوشه ی زمین توی تاریکیای یه مسجد قدیمی که با فرش های قرمز دست باف فرش شده یه عده جوون نشستن و به قول خودشون معتکف شدند . اشکاشون روی زانوهاشون میچکید و از ته دل داد میزدند خدا جون شرمندتم . خدا حون به امام رضا دوست داریم . بعد از سه روز که اونجا بودند و تمام طبقات بهشت رو خریدند یکی یکی به آسمون اومدند و با نورشون من و تمام مردم اطرافشون رو روشن میکردند .
اما حالا میخوای بدونی چرا گریه میکنم ؟ چون تو نفهمیدی کجا رفته بودی . اینقدر مغرور به اون نور ها و بالهایی زیبایی که خدا بهت داده بود شدی که کم کم بال هات رو گرفتن . ذره ذره پایین اومدی . حالا اومدی به من میگی میخوام مثل تو باشم . بابا کجای کاری دوستات که اون بالا موندن یه جا رفتن من حتی نمیتونم ببینمشون . چرا اونجا رو ول کردی مگه چه بدی داشت . مگه خدا بد بود که اینجوری دلشو شکوندی ؟ مگه آرامش بد بود که ولش کردی و برگشتی سر جای اولت ؟
من دیگه سرم رو انداخته بودم پایین . هیچی نداشتم بگم . فقط یه چیزی توی دلم به خدا گفتم . گفتم درسته که ولت کردم . زیر همه ی قول وقرارام زدم اما هنوزم مثل پارسال دوست دارم .
توی همین فکر ها بودم که یکی از بچه ها بهم گفت ثبت نام اعتکاف شنبه ی دیگست . پولتو وردار بیار . بعد هم رفت . متوجه شدم که خدا با این کارش بهم گفت عزیزم منم هنوز دوست دارم .
قربونش برم
یا علی...