» ما جا ماندیم . کنار گوشمنان یک ماشین آمد ،14 نفر را سوار کرد و برد بهشت . برد بهترین جای عالم . برد رفیعترین درجه ای که یک انسان میتواند به آن برسد . و ما از آن ماشین جا ماندیم . چرا؟؟؟؟؟
» از روزی که انفجار رخ داد ، میتوانی تمام بچه های قدیم و جدید کادر را در کنار هم ببینی . همه یکدل شده اند . همه برای یک هدف مشخص کار میکنند . همه یکدست . و مهمتر از همه اینکه همه دردمند شده اند . هیچ کس دیگر از نا امیدی و رخوت صحبت نمیکند . چه موهبت شیرینی ! کدام برنامه ریزی 10 ساله ای میتوانست اینقدر دلِ بچه های کادر را دردمند و یکرنگ کند ؟؟؟؟؟؟ بنازم به شهادتتان که سراسر خیر بود و برکت !
» و در آخر من ماندم و نفس . من ماندم و آلودگی هایی که شهادت را از ما گرفت . من ماندم دلبستگی هایی که آن دنیا معلوم میشود چقدر بابتشان ضرر دیده ایم . من ماندم و حسرت پاکی . حسرت اراده . حسرت جدا شدن از دنیا . و من ماندم و دست و پنجه نرم کردم با شهوات .
فکر این که در پیری بعد از مدت طولانی مریضی و زجر دادن اطرافیان، با هزار دعا و التماس داخل گور چالم کنند ، دیوونم میکنه ! خدایا خودت ننگ "مرحوم" شدن را از روی جنازه ی ما بردار ! خودت قضاوت کن ، شهید زیباتر نیست ؟
یا علی ...