جریمه ایست که باید روزی صد بار از روی آن بنویسیم ...
جریمه ایست که باید روزی صد بار از روی آن بنویسیم ...
و هر کس تقوای الهی پیشه کند خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند. (۲)
و او را از جائی که گمان ندارد روزی میدهد، و هر کس بر خداوند توکل کند کفایت امرش را میکند، خداوند فرمان خود را به انجام میرساند، و خدا برای هر چیزی اندازهای قرار داده است. (۳)
پ ن : سوره طلاق
نکنه دیگه حرفی برای گفتن ندارم ...
نکنه دارم سیب زمینی میشم ...!!
منتظر قسمت خارق العاده ای نباش
داستان فیلم همین است .
این دل منو خون کرد از بس به عقل ناقصش اعتماد کرد ...
اتاقش 6 تخت داشت . اسم هر 6 نفر را دم در زده بودند . آن 6 نفر افقی خوابیده بودند و ایستاده ها را نگاه میکردند . نه نه ببخشید . دو نفرشان نمیدانم خواب بودند یا چیز دیگری اما بیدار نبودند . سخت نفس میکشیدند . باید البته روی تخت خوابیده باشی تا بفهمی چه وحشتی دارد عده ی از بالا نگاهت کنند !
اینقدر اتاق شلوغ بود که نفهمیدیم از این همه آدم کدامشان همراه تخت دوم از سمت راست است . آخر سه تخت را سمت راست و سه تخت را سمت چپ اتاق چیده بودند . طوری که پای خوابیده ها رو به وسط اتاق بود .
بعد فهمیدیم ، تخت دوم سمت راست هیچ همراهی ندارد . 105 سالش بود دیگر ، یک خبر فقط باید مانده باشد و آن هم با تلفن قابل گفتن است ...
پیر مرد چروکیده ای که دندان هایش نیمه خراب بود . پوستش تقریبا له شده بود و تقریباً تمام موهای سرش ریخته بود. یکی از همان دو نفری که گفتم سخت نفس میکشید .
نمیدانم با اینکه چشمانش بسته بود اما چرا آن عینک ته استکانیش را بر نداشته بود . اصلا آدمی که متولد 1285 است مگر میفهد دیگر با عینک میبیند یا با چیز دیگری !
اصلاً مگر آن دنیا سالن انتظار دارد که چندین سال بعضی ها را قبل از ورودی قبر نگه میدارند ، تا نوبتشان شود ؟ پنج سال است در جا افتاده است و دو تا دخترش مجبورند تر و خشکش کنند !
شاید 5 سال آخر عمر هر کس ، بیشتر زمان امتحان اطرافیان است ...
اصلاً مگر مردی که 80 سالگی جبهه میرود و بعد از جنگ تنها آرزویش این است که رهبرش را ببیند ، برایش مهم است که من بالای تخت دوم از سمت راست ایستاده ام و چه فکرهایی میکنم ؟
اصلا لقب پیر ترین رزمنده جنگ هم برایش مسخره است . چه برسد به ادای دین مسئولین !
دارم به آن دلق پوسیده ی پوستی که بر دستان این روح بزرگ بافته شده است نگاه میکنم و میگویم ، فرق تو با بقیه ی شهدا این است که تو با این دستانت ، هم جهاد اکبرت را کرده هم جهاد اصغرت .
تو هم با توپ و ترکش و خمپاره عراقی ها امتحان شده ای و هم گلوله های زمان جوانیت .
درست از همان 19 سالگی که نوه ات گفت شروع به نماز شب و نماز جمعه کرده ای و هنوز ترکشان نکردی!
تو بیشتر که مشهور زمین باشی ، مشهور آسمانی ...
تختی که بالای آن ایستاده بودم ، میزبان انسانی بود که هم خبر شهادتش را تا چند روز آینده خواهید شنید و هم خبر انسانهایی که از ادای دین به این انسانها ، تنها تشییع جنازه شان را یاد گرفته اند ...
خبر شهادت جانباز ، صفر قلی رحمانیان
برای بزرگتر دیدن عکس ها ، روی آنها کلیک کنید .
پ ن : 1- بازدید روز شنبه 17 مهر 89 ، بیمارستان شیراز ، طبقه سوم ، بخش داخلی
2- با تشکر از عکس های محمد هادی خسروی
به جرم کُشتن هزاران هزار نفر ساعت ....
عیب من این است زود اعتماد میکنم ...
و شب کافر خوابیدیم ...
آیا " عروس دریایی " جنس نرش هم موجوده ؟