سلام. داشتم تقویم سال 62 بابام رو ورق میزدم. دیدم یه روزی توش نوشته امروز پدرم از دنیا رفت ! دارم فکر میکنم به اومدن و رفتن آدمها که تا قیامت ادامه داره. دارم فکر میکنم به اینکه چقدر پدرت آروم میشه وقتی پسرش رو جوری تربیت کرده که گریه کن امام حسین ع باشه ... سربلند ... انشالله
خداوند ضمن محشور کردن پدر گرامی شما با حضرت اباعبدالله (ع) به شما هم صبر جمیل عنایت کنه. . . کجا ؟ چی چی رو برم ؟ به نظرت اگر پدرت الآن جای تو بود همین رو از خدا می خواست ؟ حداقل من و شما باید صبر رو که از پدرامون یاد بگیریم که . . . یا حق
سلام . اشکم در اومد ....به خاطر تصور این همه سختی برای یک پدر.....درست در همون لحظه ای که یکی دیگه شاد شاده ....خیلی وقته به خاطر همین اوضاع متناقض دنیا به خاطر همین غریبگی ها دیگه دنیا رو نمیتونم تحمل کنم ....اما نمی دونم چرا جرئت نمیکنم بگم حاضرم .....دلم بدجوری گرفت !
یک ماه ونیم بیمارستان بودیم.سه تا بیمارستان عوض کردیم.15 روز آخر نمازی بودیم.شده بود خانه امیدم.اوایل همه چیز تعطیل بود اما آخرها یک پایم دانشگاه بود یک پا بیمارستان.وقتی میرفتم بیمارستان کمپانی روحیه بودم. خودم هم حالم از نقش بازی کردن هایم به هم می خورد.من هم بخش های نمازی را مثل اتاق های خانه خودمان بلد بودم.از درون خورد می شدم.چندین بار قطع امید کردیم.کم کسی نبود،مادر بود.وقت هایی که می آمدم خانه اینقدر گریه می کردم تا بتوانم سرپا باشم.ولی الحمدلله ،نظر امام حسین(ع) به طور معجزه آسا آخرش با دل خوش خانه آمدیم... هدفم از گفتن اینها این بود که بدونیم تو زندگی هممون از این روزها زیاد پیدا میشه.مهم عکس العمل ما در مقابل این جور امتحاناست.شکرخدا کنید که سر بلند بیرون اومدید...روحشون قرین رحمت پ.ن:حاضربودن ما برا خودمون خوبه.اونی که باید اکی بده به موقعش میده..
سلام حقیقتا ناراحت شرم وقتی خوندم.اشکم دراومد حدس میزدم اینقدر دست تنها بوده باشیداما اون زمان جز دعا کاری از دستمون بر نمیومد!! میدونم روح بزرگی دارید اما هوای مادرتونو خیلی داشته باشید.مطمئنا غصه اوشون از همه بیشتره.ناراحتی پدرتون_غصه تنهایی شماها_حتی ناراحتیای اون مدت_فکر آینده تون_وهزارویک دغدغه مادرانه دیگه نذارید بهشون فشار بیاره. مسولیت شما در قبال خودتون و مادرتون نمیتونه مثل قبل باشه!!حتی انتظاری هم که پدرتون الآن از شما دارن مثل قبل نیست! فکر میکنم بهتره یه تجدید نظری روی نتیجه مطلب"قاعده بازی" داشته باشید. منو ببخشید.
سلام دایی امید واقعا از صمیم قلب تسلیت میگم.این دنیا در گذر همه ما یه روزی میریم .یکی امروز یکی فردا ولی اون رفتنی خوبه که با سربلندی بری. امیدوارم بهترین لحظات رو داشته باشی .سعی کن در بدترین لحظات توکل به خدایادت نره. یاحق
سلام جدا متاسفم و امیدوارم این طور مصیبت ها باعث نزدیکی بیشترتون با خدا بشه جالب گفته بودین ولی "زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد" یا علی ع
بنام دوست سلام اللهم صل علی محمد وال محمد +فاتحه خدایش بیامرزد! راستش من مث بقیه با خوندن متنتون اشکم در نیمد !شاید من هم مث اون شب شما که تو گوش پدرتون اشهد میگفتین سنگدل شده بودم....اشکم درنیمد اما بغض سنگینی راه گلومو گرفت!اخه برا من شنیدن این چیزایی که گفتین بعد دوبار تجربه وبعد دوباراز دست دادن دو عزیزی که به همین بیماری دچار بودن عادی بود!از اون بغضهایی که...! از اون بغضهایی که حس تنفرمونسبت به بیمارستان نمازی بیشتر میکنه .......... اما در مورد قسمت اخر متنتون راستش هیچ وقت نخواستم که زودتربرم! معتقدم هنر ما موندن و متعلق نشدنه نه اینکه بریم تا متعلق نشیم! دینا خیلی رنگارنگه این مصیبت شما فقط یکی از اون الوانشه ! وما به حکم بودنمون هر رور ممکنه یکیازاین الوان رنگی مون کنه! باید اماده این بود شاید فقط همین
منظورتون این نبود که قصد فرار دارید! خب پس در اینصورت مبارزه هم معنی خودش رو از دست میده. بعدش هم پیروزی! در نتیجه دیگه لذتی هم در کار نخواهد بود.
یادمه یه بار لابلای صحبتای آقای انجوی شنیدم که آرزوی ترک دنیا، باید از روی شوق رسیدن به خدا باشه، نه از ترس دنیا و نه از وحشت تسلیم شدن.
التماس دعا