اگر خاطرتون باشه قسمت اول بحث به این نتیجه رسیدیم که انسان با نگاه کردن به توانائی ها و استعداد هایش می تواند متوجه شود که برای چه آفریده شده است . حال قسمت دوم را با یک مثال شروع میکنم . فردی از خانه ی خود یک کوزه ی بسیار قدیمی و گران قیمت را پیدا می کند . سر خوش از پیدا کردن کوزه به بازار رفته و ان را با 20 کوزه ی شبیه اما نو معامله می کند و سریع محل معامله را ترک می کند تا طرف پشیمان نشود . در صورتی که می توانست با این کوزه 2000 کوزه شبیه آن را خریداری کند و یا طوری از آن استفاده کند که تا اخر عمر برای او درآمدی بیاورد . حال اسعداد های ما شبیه به همان کوزه هست . انسان بی نهایت سرمایه دارد و بی نهایت راه دارد و فقط هفتاد سال وقت دارد برای تجارت . آنهم نصفش خوراک و پوشاک و مسکن . و نصفش مقدمات اینها . وای به روزی که بقیه اش هم بشود صرف نمایش دادن اینها که دیگر سرمایه ها از دست رفته اند یا راکد مانده اند . باید در این وقت کم به تجارتی دست زد که بینهایت سود بیاورد و باید به دنبال خریداری رفت که پولش نقد باشد و بازگردان داشته باشد و باید در جستجوی بازاری بود که رونق داشته باشد . یک بازار ، بازار پائین است با خریدار هایی به نام دل و هوسهایش . به نام مردم و حرفهایش . به نام دنیا و جلوه هایش با ثروت و شهرت و مدارک و عنوانهایش و به نام شیطان و وسوسه هایش . و یک بازار هم بازار دیگری است با خریداری به نام الله مالک ، رحیم ، مهربان . اینها بازار ها و خریدار ها هستند آن هم سرمایه های ما . باید دید که هر کدام چه میگیرند و در برابر چه می دهند . آن بازار پائین نمی تواند سرمایه ها را جذب کند و خریدار هایش مصرف کننده ی مفت هستند . سرمایه ها را میبلعند و استعداد های مرا به بازی میگیرند ، چیزی به آن نمی افزایند . اگر این خلق از فرزندم گرفته تا زنم تا پدرم تا مادرم و دیگران به من چیزی دادند و برایم لذتی آوردند باید بسنجم که چه چیز از من گرفته اند . آیا بیش از آنچه داده اند از من نگرفته اند ؟ اگر لذت هم می برم چون نمیدانم چه چیزی از دست داده ام .ما امروز خوشحالیم که خودمان را داده ایم و چند تا بارک الله و چند تا خانه و چند تا ماشین و چند تا فلان بهمان گرفته ایم و فرار هم میکنیم که نکند طرف معامله را بهم بزند . غافل از اینکه اینها قیمت یک لحظه ی ما هم نیست . چه می گویم نه اینها که تمام الماس ها و نفت ها و طلا ها و نقره ها و تمام زمین و حتی بهشت قیمت یک لحظه ی ما نیست . ما در یک لحظه می توانستیم بیش از زمین و بیش از بهشت به دست بیاوریم . می توانیم به رضوان و لقاء دست بیابیم اما در یک عمر به پشیزی قانع شده ایم و خوش حال هم هستیم . درست مثل اینکه دکتری می تواند در هر ساعت هزار تومان کار کند اما یک سالش را به صد کیلو ذرت بفروشد . زهی زهی تجارت . |