عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی
  • ۰
  • ۰

»دقت کرده اید ؟ این روزها چقدر داغ در مورد فوتسال صحبت میکنیم . همراه با گریه بازیکنان گریه میکنیم و همراه با گل های شمسایی خوشحال میشویم . موقعی که این صحنه ها را دیدم ، یادم به بازی چند ماه پیش تیم ملی والیبال افتاد که چقدر ذهن مردم رو به خودش معطوف کرده بود . بیشتر که دقت کنید یادتون به بازی های علیرضا دبیر و علیرضا خادم در المپیک میفته و بازی های نفس گیر تیم ملی فوتبال برای راه یابی به جام جهانی و یا بالا بردن وزنه های سنگین حسین رضا زاده که همگی جزء اساسی ترین بحث های آن روزمان بود .

 »جالب اینجاست مثلاً بعد از پخش برنامه هایی مثل " قوی ترین مردان ایران " جمعیت شرکت کننده در سالن های بدنسازی به مراتب بیشتر از قبل میشه و توی دانشگاه های مختلف مسابقات قوی ترین مردان دانشگاه برگزار میشه !

به این میگن تأثیر و قدرت رسانه ! یعنی به همین راحتی تلویزیون میتونه مردم ما رو نسبت به بعضی مسائل حساس و یا بر عکس بی تفاوت کنه ! و این خیلی خیلی خیلی مهمه .

 »به بد بودن و یا خوب بودن پخش مسابقات فوتسال در چند شب گذشته کاری ندارم ، فقط دارم به این فکر میکنم که چقدر برای تأثیر گذاری های خوب و مفید و برنامه ریزی شده در رسانه کار شده است ؟ 

 وای دوباره شد همان انتقاد های همیشگی و بدون نتیجه .....

 »یکی از دوستانِ هم دانشگاهیمان تمام درس و زندگی خود را رها کرده و رفته از صفر در باشگاه خبرنگاران جوان شاگردی میکنه و با دستمزد هایی کمتر از 5000 تومان برای هر گزارش زندگی خودش رو میچرخونه . ماهایی که اینقدر از صدا و سیما انتقاد میکنیم چقدر جرئت وارد شدن به عرصه سینما و رادیو و تلویزیون رو داریم ؟ همین دختر های مذهبی خودمان ؛ چند درصدشان حاضرند تمام آن همه شئن و شخصیتی که برای خود  قائلند را رها کنند و در رشته سینما تحصیل کنند ؟ چند نفر از پسران ما حاضرند 15 سال بروند زیر دست کسانی که قبولشان ندارند کار کنند تا خبره شوند و 15 سال دیگر مدیریت یک شبکه تلویزیون را بدست بگیرند ؟ هیچ کداممان حاضر نیستیم برای امام زمان (عج) شخصیتمان را خورد کنیم . هیچ کدام !

 »من فکر میکنم اگر روزی واجب بود جوانان روی مین بروند و از ده نفر ، یک نفر خط را باز کند ، امروزه واجب است صد نفر صد نفر به رسانه ها حمله کرد تا بالاخره یک نفر یک نفر به نتیجه رسید .

بله وارد شدن به سینما فساد دارد ، فیلم های خارجی دیدن دارد ، شب و روز در محیط های خراب کار کردن دارد . از دین و ایمان زدن دارد . آخرالزمان است دیگر. جهاد اکبر و اصغر قاتی شده . آن کسی پیروزتر است که جهاد اکبرش قوی تر باشد . اشتباه میکنند کسانی که جبهه ها را فقط در لابلای گلزار شهدا و حسینیه ها و تکیه ها دنبال میکنند . جبهه رسانه است . تمام !

یا علی ..

 

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

هر کسی در این دنیا دوست دارد حرفها و طرز تفکر ها و بینشش را به بقیه معرفی کند . یکی با لباس پوشیدنش ، یکی با وبلاگ نویسی ، یکی مخ همسفرش در اتوبوس را میزند و یکی هم میرود منبر یا مجله میزند . اما چیزی که رسانه همشهری جوان را از تمام رسانه های دیگری که نام بردم متمایز میکند ، هم ارتفاع بودن گوینده و شنونده است . یعنی اینکه لازم نیست موقعی همشهری جوان میخوانی سرت را مثل موقعی که خاطرات جوانی پدر بزرگت را میشونی پایین بیندازی و برچسب روغن نباتی را به خودت یدک بکشی .

همشهری جوان فقط یک مجله نیست . یک دوست خوب است . دوستی که به طور خارق العاده ای از درد ها و وغدغه های روزانه تو خبر دارد و برای آنها مطلب مینویسد . حتی از دغدغه های پنهانی تو در مورد داشتن یک آنتی ویروس خوب !!

امروزه میشود اصطلاح های خودمانی بین بچه های دانشگاه را در یک مجله کشوری دید . میشود به مسائل اجتماع سر کشید و از لابلای اخبار، گزیده اش را خواند . میشود یک کتاب تاریخ 100 صفحه ای را به طور خلاصه در یک صفحه خواند و  هر هفته با کتابها و فیلم ها و تئاتر ها و نمایشگاه های جدید آشنا شد . میشود با یک مجله به ورزشگاه ها و درگیری های ورزش رفت و برای کسب آرامش صفحه موسیقی را گوش داد . میشود توضیحات بیشتری در مورد گیم های جدید مغازه عباس آقا بدست آورد و یا بدون اینکه صد فرسخ راه رفت مهمان یک نگارخانه زیبا شد . میشود مطلب سیاسی خواند اما پشت آن سیاسی کاری ندید . اگر دوست داشتی میتوانی سری هم به سینما های خارجی بزنی و اگر هم پاسپورت نداری .... مگر سینما ها خودمان چه عیبی دارد ؟

به هر حال خیلی چیز ها میشود موقعی که . . . پای همشهری جوان در میان است .

 

پ ن : این پست صرفاً جهت شرکت درمسابقه وبلاگ نویسی  درج شده است و هیچ ارزش قانونی دیگری ندارد .

 

یا علی ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

 

محضر عقد . صبح ساعت 10

 بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا ........

امروز نیمه شعبانه . عقد داداشمه . پنج شنبه هفته آینده عروسیشه .

 

منزل عمو

یک ماهه که به خاطر مریضی پدر و دلایل دیگه خونه عموم زندگی میکنیم . هم برای ما سخته و هم برای اونا . بابام روی تخته . به خاطر شدت سرطان در ناحیه روده حدود دو هفته هست که نتونسته پاهاش رو صاف کنه . حدود 20 کیلو لاغر شده . شاید هم بیشتر .

 

مطب دکتر :

دور تا دور آدم وایساده . پیر و جوون . همه سرطان دارند . توی صفند تا برند شیمی درمانی بشند . رنگ و روها همه رفته . اصلاً اینجا یه دنیای دیگه است . هیچ کس نمیخنده . همه ساکتند . انگار توی صف مرگند ....

 

شب ساعت 10:

تازه رسیدم خونه . میبینم حیاط شلوغه . بابام کف حیاط نشسته . حالش به هم خورده . همه ترسیدند . داریم میریم نمازی .

 

نمازی بخش اتفاقات :

از شلوغی باید مواظب راه رفتنت باشی . مگر نه حتما به این و اون تنه میزنی. همه خوابیدند . یکی داد میزنه . روی زمین خون ریخته . دانشجو ها وسط این همه مریض با هم دیگه میگند و میخندند . انگار همه چی براشون عادی شده . یه اس ام اس میزنم به آقا سید : التماس دعا .. بابام حالش خوب نیست .

 

دکتر :

 شیمی درمانی بدنشو ضعیف کرده . حداقل پلاکت خون یه آدم باید 140 هزار باشه اما مال بابات 400 هست . یعنی ممکنه همه بیماری بگیره . به خاطر همین از اونجا بردیمش خونه .

 

پسر عمم منو کشیده کنار میگه دیگه خونه عموت نباید برید . اونها خسته شدند . باید میرفتیم خونه خودمون . خونه خودمون هم که .....

 

صبح دوباره بابام حالش خیلی بد شد . رفتیم بیمارستان کسری . تا شب بیمارستان بود . دکتر اومد آزمایشها رو که دید به هممون ماسک و دستکش داد . پدرتون نباید ایتجا بمونه . با ستاد هماهنگی هماهنگ میکنم ببریدش نمازی . باید بره بخش استرلیزه .

 

داداشم دیگه کارت عروسیش رو کنار گذاشته. قرار آرایشگاه و لباس عروس هم به هم خورده .

بنده خدا یه پاش توی بنگاه بود برای خونه. یه پاش تو بیمارستان یه پاشه هم سر کار .

 

یه روز و نیم به اسم بخش استرلیزه بابام توی اتفاقات نمازی بستری شد . چرا ؟ چونکه بخش جا نداشت . بعد ها فهمیدیم هپاتیتی هم که گرفته بود بابت همین عفونی بودن بخش اتفاقات بود که ما رو مجبور کرد روز های آخر با دستکش به بابام دست بزنیم .

 

بخش داخلی عمومی اتاق 2 :

حدود 8 تا سرم بهش وصله  . فقط خودش توی اتاقه . صبح به صبح دانشجو های تازه دکتر شده میان هی اصطلاحات خارجی بلغور میکردند . هبچ کس دیگه بهمون سر هم نمیزنه . شیفتی با مامان و داداشم و خودم میرفتیم بیمارستان . انگار همه آرزوی مرگش رو میکردند . همه دارو ها بالای 50 هزار تومن و 100 هزار تومن بود . دیگه راه داروخونه و تأئید بیمه و بیمارستان رو از حفظ میرفتم . حتی نیمه شب ها هم باید میرفتیم برای دارو . تاکسی 133 ...

 

یکشنبه 3/6/87

راستش رو بخواید خیلی خسته شده بودم . خودش هم . روز آخر دو سه بار بهم گفت من دارم از اینجا میرم . اون روز معنی احتضار , سنگین شدن زبون ، سختی لحظه مرگ و همه این چیز ها رو از نزدیک دیدم . نگران عروسی داداشم بود . خیلی سخت نفس میکشید . اذان مغرب رو که گفتند همینجور که موذن اذان میگفت توی گوشش براش اشهد میخوندم . هیچ وقت فکر نمیکردم اون منم که باید توی گوش بابام اشهد بخونم . چقدر سنگدل شده بودم . به ذهنم هم خطور نمیکرد اما میدونستم شب آخرشه .

 

شب ساعت 11 و نیم رفتم خونه و پسر عمم پیشش موند . ساعت 5/1 بود که تلفن زنگ زد ...

 

.

.

 

خیلی برام جالب بود . هر کسی رو که توی چند ماه گذشته ندیده بودم اونروز شده بودند همه کاره . یکی میرفت دارالرحمه یکی میرفت بیمارستان یکی کارت چاپ میکرد یکی شربت درست میکرد یکی .... . با اینکه خیلی دور و برم شلوغ شده بود اما از همیشه بیشتر احساس تنهایی میکردم . همه برام غریبه بودند . غریبه.

 

حالا چهارشنه رسیده بود . همون تالاری که داداشم برای عروسیش دیده بود . اما مردم به جای شب ، ظهر اومده بودند .

به این میگن نهار تشییع جنازه ......

 

پ ن : نه برای نا شکری و ابراز درد نگفتم . نه ! خدا را شاکرم بابت این همه سختی. اصلاً انسان بی سختی ، رها شده است . توی سختی و گرفتاری هست که آدم هر روز در خونه خدا رو میزنه . هر روز گریه میکنه . دنیا براش از پشم بز هم بی ارزش تره . الان که راحت شدم دارم دوباره یواش یواش متعلق میشم . دعا کنید زمینی نشم . دعا کنید زود تر برم . هر چی بیشتر بمونیم بیشتر متعلق میشیم . خدایا من حاضرم ............

 

شادی روح مرحوم عبدالحسین رجائی صلوات + فاتحه

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

 

به هر حال یک سری تبعاتی دارد . مگر میشود رئیس جمهور یک مملکت بیاید و برود سازمان ملل و هر چه از دهانش در می آید بار ملت کند و بدون جواب بماند .

این روز ها نقل زبان راننده های تاکسی و مردم و خانواده ها, تحریم هایی است که از شاخ و شونه کشیدن احمدی نژاد در کوچه و برزن ناشی میشود . شاید ماهایی که زیاد هنوز از تجارت و واردات و صادرات سر در نمیاریم نتونیم این تبعات رو به خوبی حس کنیم و اگر خیلی آدم اجتماعی باشیم فقط از گران شدن دو کیلو گوجه فرنگی و طلا با خبر بشیم اما اگر یک مقدار پا رو فراتر بگذاریم و به یک بازرگان پیش پا افتاده مشورت کنیم میبینیم که تحریم های ایران در دو سه سال اخیر بسیار جدی شده بطوریکه بعضی از کارخانجات و تولیدی های داخلی رو به ورشکستگی کشونده .  

خب اگر خیلی بسیجی وار فکر کنیم و بگیم که ما که از گرون شدن دو کیلو مرغ ترسی نداریم و جنگ جنگ تا پیروزی سر بدیم میشه این قضیه رو هضم کرد و گفت همین تحریم ها سبب پیشرفت در دراز مدت میشه اما اگر از دید یه راننده تاکسی پراید که 8 ماهه میل لنگ ماشینش خرابه و گیر نیومده و دلیلش نبود مواد اولیه اون در داخل کشوره نگاه کنیم میبینیم باید یه مقدار جدی تر به این قضیه نگاه کنیم . برشکست شدن یک کارخانه و یا تعطیل شدن چند شرکت کلان در پارس جنوبی یعنی بیکار شدن جمع زیادی از نان آور های خانواده های ایرانی که از این به بعد معلوم نیست تا پیدا شدن یه کار جدید چه کسی قراره شکم زن و بچه این بنده خداها رو سیر کنه ؟!

البته بنده خودم کلی حال میکنم موقعی که میبینم رئیس جمهورمون بعد از اون سالهای سیاه گفتگوی تمدن ها و جامعه مدنی با اقتدار و صلابت موضع خودش رو مشخص میکنه اما مملکت داری یک چیزی بالاتر از حال کردن من و امثال من است .

 

اصلاً نظر شما چیست ؟ 

 

 

پ ن :

مصاحبه رئیس جمهور با شبکه تلویزیونی CBS

متن کامل سخنرانی رئیس جمهور در سازمان ملل  

متن کامل سخنرانی رئیس جمهور در کنفرانس خبری

رییس جمهور در جمع ایرانیان مقیم آمریکا

رییس جمهور در مصاحبه با شبکه آمریکایی پاسیفیکا

رییس جمهور در دیداربا مدیران ارشد رسانه‌های معتبر آمریکایی

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

غرفه مشاوره حجاب

اول فکر کردم این هم مثل همه ی اون قبلی هاست . اینم یه طرحیه فقط برای خالی نبودن عریضه . اما موقعی که یواش یواش غرفه هایی مشاوره حجاب رو سر چهار راه ها و پارک های شیراز دیدم فهمیدم اون بنر های سطح شهر و این غرفه ها همچین هم بی ارتباط با همدیگه نیستند . چند روزی فقط کنجکاوانه بنر ها رو میخوندم و از این و اون جویا میشدم که مثلا سر پاساژ ستاره یا چهار راه های شهر یه عده آخوند اومدند غرفه حجاب زدند .

تا اینکه دیروز دل رو زدم به دریا و رفتم توی یکی از غرفه ها نشستم و سر صحبت رو باز کردم .

اینجور که معلومه اینها یه عده روحانی از حوزه علمیه قم هستند که با هماهنگی ارگانهای مختلف شیراز یک طرح جامعی رو توی شیراز دارند پیاده میکنند . مثلا برنامه های تلویزیونی شبکه استان فارس یا برگزاری همایش و غرفه های فروش پوشاک و همچنین همین غرفه های پاسخگویی و بنر های سطح شهر و ...

خب البته باید دید که چقدر این کار ها جواب میده . مثلاً همین چند دقیقه ای که من توی غرفه بودم , چند تا خانم اومدند و من با کنجکاوی هر چه تمام گوش میدادم ببینم چی میپرسن ؟ جالب اینجا بود که سوالات شرعیشون رو از بنده خدا آخونده میپرسیدند و اصلاً بحث حجاب باز نشد !!

خب این خیلی عالیه که فاصله مردم و روحانیون اینقدر کم باشه، اما بحث ما بحث حجابه . بحث اینه که مثلاً یک خانم 25 ساله که یک عمر با یه تربیت دیگه بزرگ شده چجوری میتونه با یه مشاوره 5 دقیقه ای پوشش مورد علاقه خودش رو عوض کنه ؟ بعضی ها با ساعت ها مشاوره و سخنرانی و کتاب هم شیوشون رو عوض نمیکنن چه برسه به یه مشاوره ی سرپایی و 5 دقیقه ای !!

 

من فکر میکنم کارشون به یه حرکت نمادین بیشتر شبیهه تا یه کار فرهنگی ریشه ای .

 

اما در آخر یکی از روحانیون صحبتی کرد که من رو خیلی به فکر واداشت :

"  ما میخوایم با این حرکت به مذهبی های شهر اعلام کنیم که بد حجابی شهرتون همچین هم معضل غیر قابل حلی نیست که اینقدر از مبارزه باهاش میترسید و هیچ اقدامی نمیکنید . "

 

بعد که فکر کردم دیدم راست میگه . ما واقعاً خیلی گنده حسابش کردیم و از وارد شدن بهش خیلی میترسیم . اگر هر کدوممون به نوبه خودمون یه حرکت کوچیک  انجام بدیم و به امید صدا و سیما و اداره فرهنگ ارشاد و سازمان تبلیغات و …. نشینیم واقعاً میشه یه کار هایی کرد .

چطور بود موقعی که انفچار کانون رخ داده بود همه با هم متحد شده بودیم تا به همه ی دنیا ثابت کنیم این قضیه بمب گذاری بوده و نه سهل انگاری ! چرا این اتحاد و این شوق و ذوق دیگه تکرار نشد ؟

میدونید چرا ؟ چون دیگه خودمون هم این وضع رو قبول کردیم . عادت کردیم . یعنی اگر جور دیگه ای باشه تعجب میکنیم . تسلیم شدیم بدون اینکه متوجه بشیم . تسلیم شدیم .... تسلیم شدیم .....

 

نظر شما چیه ؟

پ ن : گزارش تصویری ترویج فرهنگ حجاب و عفاف در شیراز

 

یا علی ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

کفش سیندرلا

وقتی در یک بیابان برهوت یک کفش سیندرلا پیدا میکنی دوست داری آنرا به همه نشان دهی

مانند این :

http://www.rahpouyan.com/monasebat/87/ramazan/default.asp

در ترویج آن بکوشیم . عده ای تشنه اند ....

یا علی ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

قاعده بازی

زندگی کردن قواعد خودش را دارد . هر کس با قاعده ی مخصوص خودش بازی میکند .

 

بعد از فوت پدرم قاعده های زیادی پیشنهاد شد . قاعده ی پول محوری ، ارتباط محوری ،  علم محوری و .....

 

اما هیچ کس قاعده ی زندگی گذشته ام که " فرهنگ " محوری بود را به من پیشنهاد نکرد !

 

چرا ؟

 

یا علی ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

انا لله و انا الیه راجعون

 

وقتی پدر یک انسان میمیرد …

 

وقتی پدر یک انسان می میرد یعنی دیگر دست های قوی و مهربانی نیست که شب ها آنرا ببوسی.

یعنی دیگر فردی نیست که به او تکیه کنی .

یعنی دیگر باید شاهد تصمیم گیری غریبه ها برای خودت باشی .

یعنی باید خودت را آماده ی ترحم های مصنوعی و کلیشه ای مردم کنی .

 

» بیمارستان نمازی یک دانشگاه بود . یک دانشگاه واقعی . جائی که دیگر با آنجا انس گرفته ام . با راهروهای مهتابی دار . با بخش عمومی داخلی . با اتفاقات . با آن پسر اتاق کناری که مریضی خونی داشت . با آن تسبیح دست زن دهاتی . با آن زن مسن مستخدم که هر روز ملافه ها را عوض میکرد .

با مرگ …..

 

»  پدرم مرد بود . مردی که تحت هیچ شرایطی شرافتش را زیر پا نگذاشت . مردی که یک عمر نان حلال به خانه آورد . مردی که هر جا او بود به همه خوش میگذشت و هر جا آن نبود …

مردی که حتی بچه ها هم با او شوخی میکردند. مردی که در زندگی خیلی سختی کشید . . .

 

» حال من ماندم یک عمر خاطره . من ماندم و جمله هایی که با " یادته … " شروع میشود . من ماندم و …

 

» از همه دوستانی که هم در سایت رهپویان و هم در اینجا و هم در مراسم تشییع و تدفین ابراز لطف کردند ممنونم . امیدوارم در مراسم جشن و شادیشون جبران کنم .

 

یا علی

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

» وقتی مثلاً میخوای از شاه چراغ با خط 96 به قصرالدشت بری ، توی اون ترافیک سر سام آور و هجوم زیاد مسافرها به داخل اتوبوس و له شدن در این گرمای تابستان ، باید قید 500 تومن کرایه تاکسی رو بزنی و بشینی سوار تاکسی . اما این روز ها دردسر تاکسی هم کمتر از اتوبوس نیست .

از کرایه های عجیب غریب و سلیقه ای بگیر تا تحمل کردن صدای ترانه های اون بر آبی و غیره که بگذریم ، دیگه از بحث ها ناموسی و غیرتی نمیشه گذشت .

 

» تا حالا بارها و بارها هم برای خودمون اتفاق افتاده و هم بسیار دیدیم که یه خانم و یه آقا کنار دست همدیگه مینشینند و مسافتی رو در جوار همدیگه طی میکنند و گاهی هم دیدیم این وسط سهواً یا عمداً برخورد هایی هم صورت میگیره . اما از اونجا که ما متاسفانه یا خوشبختانه همه نوع آشنا و دوست داریم ، از دوستان نابابمون زیاد شنیدیم که توی تاکسی، از فرصت هایی که پیش میومده کمال استفاده رو کردند و بعضاً جزء افتخاراتشون میدونند !!!!

 

شاید دیگه زیادی دارم به این قضیه ریز نگاه میکنم اما واقعاً من نباید فکر این باشم که خواهر و مادر خودم که دارند توی این شهر زندگی میکنند و به تاکسی جمهوری اسلامی ایران اعتماد میکنند آیا در امنیت کامل هستند یا خیر ؟

آیا مسئولین تاکسی رانی شهرمون نمیتونند تاکسی های ویژه زنان رو راه بندازند تا جلوی سوء استفاده افراد رو بگیرند ؟

من متاسفانه خیلی دیدم جوونهایی که اگر جلو هم جای خالی باشه اما بواسطه ی اینکه یه خانم عقب نشسته در عقب رو باز میکنند و عقب مینشینند !

میشه براحتی از سر این قضیه ها گذشت ؟
برای خود من چندین بار اتفاق افتاد ، از این خانم هایی که این چیز ها رو اُملی میدونند کنار دستم نشست و اینقدر راحت نشسته بود که من کلاً چپیده بودم توی در و به اندازه نصف خودمو جمع و جور کرده بودم . حالا اون روز چه بلایی سر روح و روان و دین و ایمان ما اومد الله اعلم !!

 

آیا بی اعتنائی به این موارد ، نشان از بی غیرتی ما نیست ؟

 

آیینه های بزرگی که حتماً داخل خیلی از تاکسی ها دیدیم ، ترانه هایی که شب قتل و غیر قتل نمیشناسند ، بحث هایی سیاسی عوام فریب ، کرایه های سلیقه ای و دزدکی ، سوء استفاده های شهوانی ، همه و همه شرایطی را برای تاکسی رانی شهر شیراز بوجود آورده که من را به فکر یک تحصن و یک راهپیمایی بزرگ انداخته است . آن هم دقیقاً جلوی تاکسی رانی شیراز .

 

خیر سرمان ادعا داریم غیرتی هستیم !

کجاست آن غیرت شیعه ؟ مایی که نمیتوانیم جلوی تاکسی رانی یک شهر بایستیم چجوری میخواهیم جهان را فتح کنیم ؟!!

 

این حرکت باید از یک جایی شروع شود . با توکل به خدا تاکسی رانی شهرمان را اسلامی میکنیم  ...

 

این دفعه نمیگویم یا علی

 

بلکه قیام لازم است

 

میگویم یا حسین ...

 

-------------------

ادامه بحث رو میتونید اینجا دنبال کنید ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

 

پرده اول :

اینجا کانون است . اعتکاف 25000 نفری جوانان . چقدر دین داری راحت شده . حتی شربت هم دیگه از توی لوله کشی های آب میاد . با اسپیلت ها و تهویه ای که نصب شده ، دیگه هیچ کس از گرمای طاقت فرسای امسال شیراز ناراحت نیست . تا ظهر هم که همه میخوابن . چه ظاهر زیبایی !

 

پرده دوم :

اینجا کانون است . اعتکاف 25000 نفری جوانان . داخل پارکینگ، هوا نزدیک به 40 درجه هست. بچه ها روزه هستند . از لبهای خشکیدشون میشه فهمید . لباسهاشون کاملاً خاکی و روغنی و کثیف شده . صورتاشون دو سانتی متر جرم گرفته اما با این جرم ها نورانیت صورتشون چشمتو خیره میکنه . دستشو هایی های خواهرا گرفته . علی رفته لشکر تانکر تخلیه بگیره . آب کم اومده . حاج اصغر داره میدوه .

 

-          یونس یونس عمار

-          عمار به گوشم

-          بابا این لوله ترکیده . مهدی رو صدا کن بیاد درستش کنه . الان نمازه، ملت میان برای وضو آب نداریم .

 

برق شهر قطع شده . اما اگه نیم ساعت برق قطع باشه داخل میشه عینهو جهنم . بچه های تأسیسات دارند با ژنراتور کار میکنند . باید برق اضطراری وصل بشه . از صبح برق شهر افت ولتاژ داشته . بچه های برق همش در حال دویدند . جواد میگه ساعت 5  عصر بود خبر مهدی رو آوردند که از حال رفته و بردنش زیر سرم . خودش هم نیم ساعت بعد .......

 

پرده سوم :

نماز جماعت به امامت آقا سیده . چه نماز با حالی . آدم آروم میشه . چقدر جوونهایی که تا حالا تجربه همچین نماز هایی نداشتند . خدا کنه توی خونشون هم همینجوری زیبا نماز بخونن .

 

پرده چهارم :

 

- مهدی کوثر

- بفرمائید

- صوت خواهرا قطع شده . خواهرا صدای مؤذن رو نمیشنون

- ..

 

پرده پنجم : یه عده آدم کت و شلواری دارن از دور میان . حتماً یه کاره ای هستند . آره دیگه . از اون محافظ های دور و برشون مشخصه . رفتند داخل غرفه مهمان ها . اوه چه کولری!  آدم هر چقدر هم گرمش باشه اونجا یه مقدار لرز میکنه .

- روابط عمومی کانون : ما اینیم . این کار کردیم . امسال دیگه این مشکل رو نداریم

- مسئول مربوطه : به به ... به به !

 

 پرده ششم : شب آخره . همه دیگه رفتند . 25000 تا جوون 6 روز اینجا زندگی کردند و فقط آشغالاشون مونده . کمتر از 48 ساعت وقت داری مثل روز اولش مسجد رو تحویل بدی. کلی از بچه ها هم زیرشو کشیدن و در رفتن . فقط همون چند نفری که روز اول (5 هفته پیش ) مسجد رو تحویل گرفتند موندند . دیگه رمقی ندارند . تمام وسائل رو باید ببرند حسینیه . تمام موکت ها باید جارو بشه . تمام فرش ها باید مرتب پهن بشه . کی قراره این همه کار رو بکنه ؟ اینها که دیگه جونی ندارند !!!!!

 

پرده هفتم ( خونه معتکف )

الهی قربونت برم مامان جون . چقدر نورانی شدی . الهی خدا برات خوش بخواد . هر کی زنگ زده براشون تعریفتو کردم . از اینکه چقدر تو گلی ، چقدر تو خوبی ....

 

پرده هشتم ( خونه ی ...... )

وای ساعت 12 شد محسن نیومد . نکنه امشب هم بی سحری روزه بگیره ! موهاش دیگه کامل سفید شده . یه شب نشد پای سفره هممون با همدیگه غذا بخوریم . آخرش نفهمیدیم این بچه چیکارست ؟

 

پرده نهم : ( عرش الهی )

وَالسّابِقونَ السّابِقون / اولئکِ المُقَّرَبون / فی جَناتِ النَّعیم / ثُلَّهُ مِنَ الاَوَلین وَ قَلیلُ مِنَ الآخِرین ...

 

پ ن : خواستم فقط یه گوشه از زحمت های بچه ها توی این چند هفته رو بگم و آرزو کنم ای کاش یه زمانی برسه که هم مسئولین کانون و هم مسئولین شهر بیشتر قدر همچین بچه هایی رو بدونن . نکنه توی چرخ دنده زندگی به فراموشی سپرده بشند ..... / خیلی ناراحت شدم امسال صحبتی از مهدی ابراهمی نبود . فردی که پارسال برای همین اعتکاف چند هزار نفری از بالا افتاد و چندین ماه توی کما بود . حالا هم حال و روز اولشو نداره .....  !!!

  • امید رجایی