عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی
  • ۰
  • ۰

گرفتاری

امام رضا (ع) : اگر روزگار او (امام زمان عج ) را درمیافتم ، تمام زندگیم را خدمتش میکردم .

یکی بود یکی نبود . زیر گند کبود غیر از خدا خیلیای دیگه هم بودن . مثلاً یه آقایی بود . برای یه جنگ بزرگ ، دنبال دوست میشگت. صبح تا شب کارش این بود که توی کوچه و بازار بگرده و نیرو جمع کنه . یکی گیر مغازش بود . یکی گیر زن و بچش . یکی گیر کنکور بود و درس خوندن . یکی داشت خودش رو برای مسابقات المپیک 2008 آماده میکرد . یکی داشت پوستر تبلیغاتی چاپ میکرد . یکی داشت خواب جدیدش رو از امام زمان برای دوستاش تعریف میکرد و احساس مومنی میکرد . یکی گناهشو به صورت عالمانه ای زیر کلاه شرعیش پنهون میکرد .

 

خلاصه همه کار های مهمتری داشتند . موقعی که بهش رسیدم گفتم خیلیا هستن منتظرن تو بهشون بگی تا خودشون و خونوادشون رو فدات کنن . روی در و دیوار خونشون اسم تو رو بزرگ زدن . برات گریه میکنن .
آقای قصه ی ما آهی کشید و گفت : هر کسی که میبینی گرفتاره . نمیخوام مزاحم کسی بشم . گفت کسی که خوابش از نمازش مهمتره چرا مزاحم خوابش بشم . کسی که کار و پول در آوردنش تازه زیر دهنش مزه کردن چرا مزاحم خوشیش بشم ؟ کسی که یکی دیگه رو دوست داره ، چرا از عشقش جداش کنم ؟ کسی که تازه مدیر کل شده و میخوات خدمت کنه ، چرا جلوی خدمتشو بگیرم؟

هر کسی یه گرفتاری داره !
دنبال یه کسی میگردم که توی دنیا هیچی نداشته باشه . تا بتونه همراه من بیاد جنگ .
حتی گرفتار عبادت هم نباید باشه . گرفتار اشک چشم . گرفتار ظاهر و حجابش .
همینجور که بی نتیجه به خونش برمیگشت ادامه داد :
ببین . جنگ ما با همه ی جنگ ها فرق میکنه . بمب و تفنگ نداره . جنگ روحه . هر کی روحش بزرگتر باشه برندست . کسایی که نازک نارنجین ، گیر زبون و چشم و گوش و دلشونن به درد نمیخورن . یعنی قابل اعتماد نیستن . کسی که خودش رو زمین نزده چجوری میتونه دشمن من رو زمین بزنه ؟؟؟؟
هر کسی یه گرفتاری داره . نمیخوام مزاحم کسی بشم .
گفتم حالا من باید چیکار کنم ؟ گفت برو قصه ی اون قفل ساز و پیرزن رو بخون .
بین جمعیت گم شد و رفت .
قصه ی ما به سر رسید کلاغه بازم به خونش نرسید . چون باباش رو گم کرده بود .
یا علی...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

Title-less

 

 

امشب یه روایت شنیدم چهار ستون بدنم بعد از اینکه لرزید رفتم عمیق توی فکر  .

 

مضمون روایت این بود که اگر مهربانی و رحمت خدا صد قسمت باشه یک قسمتش داخل دنیاس و 99 قسمت اون در آخرت .

 

میدونی یعنی چی ؟

 

من نمیفهمم . یکی منو به هوش بیاره . تو رو خدا یکی بیشتر برام توضیح بده .

نمیفهمم . !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

21 سال پیش در ساعت 1:30 بامداد یکم آذر ماه 1364 دایی امید در خانواده ای غیر مذهبی  در شهر شیراز دبده به جهان گشود . 

در آن زمان هیچ اتفاق خاصی نیفتاد . آسمان هم هیچ فرقی نکرد .

تحصیلات ابتدایی خود را با مشقت خاصی پشت سر گذاشت و با با دوز  وکلک و سختی وصف ناپذیری دوران متوسطه ی خود را به اتمام رساند .  

در حالی که همه ی رقبای کنکور وی برای کنکور کله ملاق میزدند ایشان در کافی نتی مشغول ساختن وبلاگی شد به نام " عطر سیب " .

اوایل فکر میکرد که کل دنیا از وبلاگ ایشان بازدید مینمایند اما بعد از مدتی دو سه چند ماهه ، متوجه شد که : بیشین بینیم بابااااااا

عجیب ترین ویژگی زندگی ایشان این است که در طول 21 سال عمر بی برکت زندگی جناب " دایی امید " هیچ نقطه ی مثبتی به چشم نمی اید که بتوان از آن نام برد .

امیدواریم تکانی به خود دهد و با خواندن بیوگرافی زندگی 21 ساله ی خویش ، به این نکته واقف شود که به همین سادگی گذشت .

ای کاش میفهمید که ثانیه ثانیه جوانی ارزشمند است و در کل زندگی فانی دنیا و غیر فانی آخرت فقط و فقط یک بار تجربه می شود .

خدایش نگهدارش باشد .

یا علی ...

 

 

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

و اما عشق ...

و اما عشق ...

و اما عشق ، واژه ای بی معنا

واژه ای که زیر دست و پای هوس لگد کوب شد .

عشق ، واژه ای که بوی پول میدهد و هر که پولدار تر ، عاشق تر .

عشق ، مکتب غریبی که کارش به خرید و فروش خیابانی کشید و قوانینش دوباره تحریف شد .

عشق ، مسافری که از زیر چارقد صمیمی معشوقه ها ، به کافی شاپ رسید و در آن مانتو های تنگ و کثیف خفه ی خفه ی خفه شد .  

عشق ، کلمه ای که از چشمان دوخته به زمین شده ی مردان استوار ، به چشمان هرزه و هیز خیابانها کشیده شد .

و اما عشق ، که بوی محبت نمیدهد .

کاش میفهمیدیم که عاشق شدن آنی نمیشود . کاش خطی بین هوس و عشق میکشیدیم تا به ساحت عشق بی احترامی نکنیم . کاش میفهمیدیم عشق ، در زمان بوجود می آید ، در سختی ، زیر بار خستگی ها و عرق ریختن ها ، زیر بار دعواهای زن و شوهری .

کاش هر وسوسه ی دلمان را عشق نمینامیدیم . کاش کاش کاش ...

دیدید گفتم عشق گم شده است .

 عشق یعنی سکوت ، یعنی خود را به تجاهل زدن ، یعنی لبخند در برابر اخم .

عشق یعنی برای خدا دوست داشتن .

عشق یعنی از بدی ها عاری شدن .

عشق یعنی از خود گذشتن و برای خود هیچ نخواستن .

عشق یعنی توقع نداشتن .

 

عشق یعنی حیا / گونه ی سرخ مردان بی ادعا .

اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک

یا علی ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

زمستون پارسال مشهد بودم . تنهای تنها . خیلی سرد بود . توی عمرم همچین سرمایی ندیده بودم . کل سرمای شیراز نصف اون سرما نبود .

یادش بخیر . یه صحنه رو توصیف میکنم که دهنتون آب بیفته بعد میرم .

 

فکر کنید 15 دقیقه به نماز صبح مونده . داره برف میاد . قبل از اذونه و دارن پیش خونی میکنن. توی ایوون صحن گوهر شاد ایستادی . هیچ کس وسط صحن نیست . اما نمیدونم چرا فواره های حوض دارن کار میکنن . میلاد یکی از اماماست و دیوار ها رو آزین بستن . هنوز صدای پیشخونی حرم به گوش میرسه. باد شدیدی میوزه . پروژکتور های حرم روف برف ها نور میندازن . برف ها روی زمین نمیان بلکه توی صحن میچرخن و پایین میان . چراغ های آزین بندی به دیوار میخوره . صدای پرچم روی گنبد رو به راحتی میتونی بشنوی . اما اون رو نمیبینی . یهو صدای اذان بلند میشه . تو هنوز داری به آسمون نگاه میکنی و از اینکه برف ها روت نمیریزه احساس رضایت میکنی . همه میدون میرن توی گرمای مسجد گوهر شاد جا میگیرن .

به خدا هیچ کس حرف نمیزد . همه آسمون و چرخش برف توی نورافکن ها و صحن آبی و ارغوانی گوهر شاد رو نگاه میکردن .

به یاد اون شبا که زل میزدن به گنبد ...

 

یادش بخیر . من و آقا و زمستان

 

آقا میشه یه بار دیگه .

آقا نا امیدمون نکن . گند زدم نه ؟ دیگه حوصله ی ریختمو نداری آره ؟ از بوی دهنم بدت میاد درسته ؟

ریختمو که میبینی میگی دیگه حنات پیشم رنگی نداره ، آره ؟ دیگه حرفامو نمیخوای بشنوی ؟

دیگه دوسم نداری ؟ دیگه ما رو قبول نداری ؟

دیگه اگه میخواستم آدم بشم تا حالا شده بودم ؟

 

چی باید بگم تا دوباره ما رو دعوت کنی ؟

به خدا شعر بلد نیستم برات بخونم . هیچی ندارم آقا بزارم وسط بلکه قبول کنی .

 

فقط میگم منتظریم . چشم به راهمون نزار

 

یا علی...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

من عین خوشالا تا یه چیزی یاد میگیرم و خوشم میاد از اینکه یاد گرفتم ، زرتی میام مینویسمش توی وبلاگم . نمیدونم چرا اینجوریم ؟! شاید دلم نمیخوات تنهایی حال کنم .

 

بگذریم . قرار شد بگیم که چی باد گرفتم :

 

آها یاد گرفتم که چویی ( همون چای ) حال میده .

نون و پنیر و سبزی کله ی صبح ( صبح زود )  حال میده .

دست و صورتتو بشوری حال میده .

شبا بخوابی حال میده .

انار لِف بکشی ( لِف کشیدن یعنی صورتتو بذاری توی کپه ی انار و بدون نفس کشیدن تا دونه ی آخرشو بخوری ) حال میده .

آشغالهای کف آشپزخونه که داره ازش آب میچکه جمع کنی حال میده .

سرما بخوری بعد کِز کنی زیر پتو سرفه کنی خیلی حال میده .

....

 

« اما فقط به یه شرط . اونم اینکه پاک باشی . مگر نه همش الکیه »

 

اگه پاک باشی نمیدونم چه حسابیه از همه چی لذت میبری .


موقعی که پاکی ، کل دنیا رو دست یکی میبینی که همه چیز دستشه .

دست کسی که حتی حساب برگ های روی زمین و برگ های سر شاخه که هنوز نیفتاده رو هم داره . حساب قطره های بارون . حساب گل های چادر نماز مامان من رو هم داره .

 

اما خدا نکنه گناه کنی . نا آروم میشی . برای هر چیزی دست و پا میزنی بدون نتیجه . اعصابت خورد میشه . دلت میگیره . دماغت هم میگیره . من که اینجوریم . دماغم هم میگره نمیتونم گریه کنم .

 به این حالت میگم کفرات .

 

اصلاً حال کردن بستگی به امکانات نداره . فقط بستگی به دیدگاه من و تو به دور و برمون داره . آدم راضی از نون و پنیر و سبزی صبحونه با چای شیرین لذتی میبره که آدم ناراضی از چلو کباب و سالاد و نوشابه توی بهترین رستوران شیراز نمی بره . چون چرخش دنیا رو دست کسی میدونه که حساب گل های چادر ...

 

کلی کیف داره اینجوری زندگی کردن . موقعی که آدم هیچ توقعی از هیچ کس نداره .

صبح میره سر کار و زندگیش . هر شب هم میاد خیلی راحت میخوابه .

 

وای خدا این حالات رو ازم نگیر . خیلی باحاله . چندین بار این اتفاق برام افتاده . اما تا گناه میکنم-هیچ اتفاق خاصی هم نمیفته ها- اما تمام زندگی با جزئیاتش برام مهم میشه و فکر میکنم این منم که مسبب همه ی این بدبختی ها شدم و این منم که باید همشو حل کنم و بعدش هم کفرات بدنمو میگیره . ( همون گرفتن دماغ و ... )

 

خدایا اگر کل ماه رمضون همین رو بهم یاد داده بودی که فقط آدم با پاکی میتونه از زندگیش لذت ببره ، بسمه .

 

یا علی...

 

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

رسالت ؟!!!!!!!!!!!!!!!؟

 

هر آدمی توی دنیا یه رسالتی به گردن داره . این جمله رو اولین بار از زبان آقا سید توی ماه رمضون اون شبی که پل معالی آباد مجتمع امام حسن عسگری بودند ، شنیدم .

دو سال هست از اون زمان میگذره اما من درست و حسابی نفمیدم رسالت من چیه .

روش خیلی فکر کردم . به این نتیجه رسیدم که استعداد ها و علایق انسان ، آدم رو به سمت اون رسالت راهنمایی میکنه .

 

اما انسان نمیتونه به علایقش اعتماد کنه چون خیلی از اون علایق رو ، عرف و جامعه برای ادم تعریف میکنه . پس فقط میمونه استعداد . روی این هم خیلی فکر کردم . به این نتیجه رسیدم که برای اینکه آدم استعدادشو بشناسه لازمه که مقایسه کنه ببینه با صرف انرژی مساوی برای چندین کار ، کدومش جواب بیشتری میده . همون استعداد آدمه .

 

حالا مشکل من اینه که آدم نمیتونه هر کاری رو تجربه کنه ببینه کدومش استعدادشه . پس از کجا میفهمه که تمام توانشو میتونه کجا خرج کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟

 

شاید بگین اون کار رو خدا جلوی پای ادم میگذاره . تا خود آدم به این نتیجه برسه که علاقه و استعدادش چیه .

 

حالا گفتم با شما که مغزتون کار میکنه مشورت کنم .

البته هیچ آدم عاقلی این روز ها نقطه ضعف هاش رو ، به مشورت نمیگذاره . اما برام فرقی نمیکنه که بقیه چه فکری کنن .

 

منتظرم یا علی ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

بسم الله النور تر از نور تر از نور

 

آقای فلانی موقعی که داشت میومد خونه ، 20 تایی نون خریده بود . اون دستش هم یه پلاسنیک خرما بود . خیابونها شلوغ بود . همه داشتند خودشونو برای افطار به خونه میرسوندند . مغازه های اش فروشی و شیرینی فروشی هنوز باز بودند . آخه فروششون چندین برابر شده بود . نمیدونم توی ماه گرسنگی چرا مغازه های خوردنی شلوغ تر میشه !؟! یه عده ای که معلوم بود بعد از نهار ظهر که خوردند و استراحت کردند تازه اومدند بیرون ، داشتند مغازه ها رو نگاه میکردند . نمیدونم چرا فقط اونهایی که مانتو تنگ میپوشن ، روزه برای سلامتیشون ضرر داره ؟؟!! آقای فلانی همه ی اینها رو توی اتوبوس میدید . همینطور که با گره پلاستیک خرما نا خود آگاه بازی میکرد داد کشید : آقا ایستگاه نگه دار .

از اون کوچه های تنگ ، راحت میشد فهمید که حونشون زیاد گرون نیست یعنی منظورم همون پایین شهره . صدای استاد شجریان از هر رادیویی به راحتی شنیده میشد . سر راه که میومد 5 تا از نون ها رو برای خاله برد . نه اینکه خاله اش بود . ولی همه خاله صداش میزدند . پیر بود و ناتوان . قیافش خیلی خوشکل نبود ، حتی زیاد نورانی هم نبود . اما همیشه چادر نماز سرش بود . انگار هر کی توی خونه های ارزون زندگی میکنه بیشتر باید نماز بخونه ! موقعی که پشت در رسید ، با هر زوری بود کلید رو از توی جیبش در اورد و در رو باز کرد . نمیدونم چرا انگار توی فیلما خانم خونه با قیافه ای زیبا و پروانه ای نیومد استقبال همسر زحمت کشش ؟ اونم زیاد توقعی نداشت . اما دیگه توقع نداشت تا صدای بسته شدن در رو میشنوه سرش داد بکشه که : امسال هم برای زمستون میخوای همین چراغ نفتی داغون رو بزاری توی اتاق ؟ این خرابه . تا زمستون نشده یه فکری به حال تعمیرش بکن . آخه نشتی داره . ممکنه آتیش بگیره ها . نمیدونم چرا توی قرن علم و تکنولوژی هنوز خونه هایی هستند که زمستوناش بوی زمخت نفت رو میده ؟ صدای اذون رو تا شنید سریع لیوان آب رو سر کشید . بعد از نماز هم تند تند نون و ارده شیره رو خورد  و با همون جورابش که بو میداد در رو بست . والا چی بگم . نمیدونم چرا فقط اونهایی که غذای کمتر میخورن باید دو شیفت کار کنند ؟!!!!!!!! 

اون شب آقای فلانی دوست داشت با ماشینش زن و بچشو به مسجدی برسونه و احساس مومنی کنه ، دلش میخواست تا پول داشت تا برای خونه ی خاله تلفن میکشید تا هر دفعه برای زنگ زدن به دخترش این همه سختی به خودش نده  ، دلش میخواست عین مومنا که صورتشون برق میزنه تنها آرزوش پیروزی لبنان باشه  ، اما هی خودشو سرزنش میکرد که تو خوب نیستی چون توی دعاهات از خدا پول هم میخوای .  

اون نه کمک میکرد ، نه مسجد برای دعا میرفت ، نه صورتش نورانی بود ، نه تنها آرزوش پیروزی لبنان بود اما نمیدونم چرا فکر میکردم مقامش از مومنا بالاتره !

 

یا علی...

 

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا

 

سلام دوستان . خوبین ؟ ما رو نمیبینید خوشحالین ؟

 

خیلی وقته که یه آپدیت درست و حسابی نکردم شاید به خاطر گرفتاری هایی هست که جدیداً پیدا کردیم .

 

خیلی اتفاقا برام افتاده اما بعد از این همه مشکل فقط دارم به این فکر میکنم که اگه خدا پشت و پناه آدم نباشه چه اتفاقی برای آدم میفته . فکرشو که میکنم میبینم جدی خدا خیلی بهمون لطف کرده که ما رو به خودش آشنا کرده .

هیچی هم نداشته باشیم همین که دست و پا شکسته پشتمون به اون گرمه خودش خیلی حرفه .

همین که تا ادم کم میاره و به حالت جنون میرسه و فقط یه بار داخل حرم اما رضا (ع) گریه کردن  و حرف زدن  و ناز کردن  و ...  به غیر از اینکه  آروم میشه ، درداش هم بر طرف میشه .

 

خدایا شکرت که منو دوست داری . اما رضا شکرت که بنده های بدت رو هم دوست داری .

یا حسین شکرت که اجازه میدی آقا صدات کنم .

دیگه آدم توی زندگی چی میخوات ؟؟؟؟؟؟؟

دعا کنید ماه رمضون ماه هم خدا رو دوست داشته باشیم . جدی و مردونه باهاش رفیق بشیم و نه رفیق نیمه راه . رفیقی که دلش هواشو کنه . براش مایه بزاره . دلشو خون نکنه .

راستی دو سه تا دوستامون پارسال بودن امسال نیستن

نکنه ما سال دیگه .....

یا علی...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

Title-less

سلام .

عاقبت تمام صبر هام تموم شد و رسیدم مشهد .

چقدر سخته آدم دور باشه از حرم .

نقاره خونه و صبح و همه و همه و همه . خدا یا شکرت . باورم نمیشد دوباره من و اینجا ...

حالا که شده و طلبیدن . جای همتون خالیه اینجا .

می دونید موقعی که آدم توی یه دنیای به این شلوغی فقط یه نفر رو داشته باشه خیلی براش سخته که دیر به دیر ببیندش . وقتی هم میاد پیشش نمیدونه باید از کجا شروع کنه . از چی بگه . اصلاْ بگه یا نگه ؟ گریه کنه یا حرف بزنه . قدم بزنه یا بشینه . چهار روز بیشتر که نیست . دو روزش هم که گذشت . 

اما خدا رو شکر که اومدیم . فقط همین . دیگه بقیشو خودش بهتر از من میدونه . 

دعا میکنم هر چه زود تر بیاین تا ببینید دل کندن از اینجا جون آدم رو به لبش میاره . 

یا علی... 

  • امید رجایی