گنجینه ای از راز مگو را دیدم
ار روزنه پنجره ی فولادش
من باغ و بهشت آرزو را دیدم ...
پ ن : دعا گو بودم !
ار روزنه پنجره ی فولادش
من باغ و بهشت آرزو را دیدم ...
پ ن : دعا گو بودم !
مهمان خانه ای که حیاطش زیباست
و گلدسته هایش اشاره به خداست
خانه ای که نام سر در ورودیش
ابولحسن علی ابن موسی الرضا است ...
همه ی کار و زندگی را ول کرده اند ، غصه میخورند که آیا خدا حواسش هست یا نه ؟
فارغ از اینکه خدا میگه: قربون شکلت! من خدایی خودم رو بلدم .. شما برو برس به بندگیت تا یه چیزیت نگفتم !!
پ ن : بی دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
پ ن : و بالعکس ...
بین همه ی بچه ها فقط تو بودی که شیر مامانتو نمیخوردی
منم اومدم خونه دیدم شیر نداری! هیچی هم پول نداشتم !
رفتم توی حیاط زیر آسمون سرمو کردم بالا و گریه کردم
بعد هم رفتم دو چرخه ام رو فروختم و برات شیر خشک خریدم
از فردا صبحش توی کار خدا گفت بگیر که اومد ....
پ ن : قدیم مردها اونقدر مرد بودند که خدا هم طاقت شکسته شدنشون رو نداشت !!
یادم میاد تو خاطرم که بین خونه مادرم
دستم و میگرفت میگفت بگم علی و راه برم
صدای قلب من میگه که مردا مردا ‹علی›ه
امید امروز من و شفیع فردا ‹علی›ه ..
از گذران وقت در زندگی مجازی ماست !
چند مورد خودکشی و تناول قرص و سقوط از ارتفاع داشتیم ؟؟
پ ن : در راستای ترویج "امید به رحمت الهی" در این ماه !!
نصفه شب به زور بیدارت کنن و در حالی که آب هم از گلوت پایین نمیره
بهت بگن پاشو "خورشت سبزی" بخور !!!
پ ن : ماه رمضون رو به خاطر همین چیزاس که دوس دارم
از اینکه سفر انسان ها از آن دنیا به اینجا 9 ماه طول می کشد
و در چشم به هم زدنی به آن دنیا میرویم ..
مشخص است که خدا عاشق است و مدتی باید خداحافظی کند
و در ثانی مشتاق دیدار ماست ...
پ ن : ای کاش همانگونه که معصوم آمدیم ، معصوم برویم ...