عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام.خسته نباشین . ما که همچی یه نمونه خسته ایم . خسته از دنیایی که خودم ساختمش . از دنیایی که دیگران برام ساختن . اما می دونم که اینا فقط پل هست . پلی که به راحتی میشه آخرش رو دید . دیگه چیزیش نمونده . اگه هی به مغازه های وسط راه توجه نکنم سریع میرسم . نمیخوام احساسی حرف بزنم یا از جمله های محرک استفاده کنم . خیلی کمتر از اونی که فکر میکنیم وقت داریم تا بتونیم کاری کنیم . اما چه حیف که پای عمل که پیش میاد اعمالم بوی این حرفو نمیدن که چیزی به اتمام این دنیا نمونده . نمیخوام زیاد حرف بزنم . باید از این به بعد عمل کردن هام بیانگر حرفام باشه نه بالعکس .

فقط یه حرف دیگه یزنم . موقعی که همه میرفتن کربلا برای زیارت هیچی نمگفتیم . به خودمون میگفتیم حتماً توی مهمونی دعوت نشدیم . اما حالا یه سوال دارم برای اجرای حکم خدا هم لیاقت نداریم ؟ دارن شیعه ها رو میکشن . حرم رو خراب میکنن . برای ایستادن و جنگیدن هم باید از صافی بگذریم؟ ؟ ؟ ؟

نوبت تو هم میرسه برای خودت گریه کن . اون راحت شده .

 سلام وبلاگ من روز سه شنبه به امید خدا و یاری امام زمان به روز خواهد شد . چه من سر بزنم و چه نزنم ازتون دعوت میکنم سه شنبه شب یه سری اینجا بزنین . یه چیزی میخوام بنویسم که ... حالا نمیگمتون اما ان شاء الله بهترین نوشته ای خواهد شد که تا به حال نوشتم . پس وعده ی ما سه شنبه به بعد . یا علی...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

چرا نمیشه؟؟؟!!!

 

برای هممون پیش اومده که یه چیزی داشتیم از دستش دادیم و یا آرزو داریم به یه چیزی برسیم . نمیدونم شما چی میخواین و یا چه چیزی رو از دستش دادین که حالا آرزو دارین که بهش برسین . به هر حال یه حکمت و مصلحتی رو توی این جریانات یاد گرفتم که دلم می خوات شما هم بدونین .

اکثر ما ها در همچین مواقعی تلاش خودمون رو میکنیم تا به نداشته ای که نیاز داشتیم برسیم . در حین این تلاش ها هم از خدا می خوایم که برامون جورش کنه . درسته ؟ یه کم که دیر میشه داد و ناله هامون سر خدا شروع میشه . که آی خدا . چی شد . من این همه  تلاش میکنم و هم از تو میخوام چرا بهم نمیدی ؟

 

حالا من بهتون میگم چرا نمیده . نکته ی تستی این مسئله برمیگرده به داشته هایت . تویی که اومدی از خدا میخوای که یه چیزی به داشته هایت اضافه کنه از داشته هایت چجوری استفاده کردی ؟ درست استفاده کردی یا غلط ؟ قدر اون چیزایی رو که داری میدونی که حالا یه چیز جدید از خدا میخوای ؟

 

 میخوای واضح تر بگم . بهتره به جای اینکه بگم برمیگرده به داشته هایت بگم برمیگرده به خودت .آره به جنبه ی خودت . شاید جنبه ی اون چیزی رو که داشتی نداشتی که خدا برات نگهش نداشته . یا شاید جنبه ی اون چیزی رو که خدا قراره بهت بده نداری که خدا بهت نمیده .

یه روز یه داستان خیلی بلند شنیدم که یه قسمت خیلی کوچیکشو براتون میگم .

یه طلبه ای برای گرفتن سه تا حاجت می ره توی یه مسجد چهل روز معتکف میشه . یکی از آرزوهاش این بوده که فقرش از بین بره . یکی دیگش این بوده که درد سینش تسکین پیدا کنه و سومیش هم در عشقه . عاشق یه دختری شده بوده .

چهل روز عبادت میکنه و هیچ کدوم از درداش خوب نمیشه . نه فقرش نه درد سینش نه درد رسیدن به معشوقش . روز چهلم خیلی سرد میشه یه فنجون قهوه ی داغ درست میکنه که بخوره . میبینه یه مردی داره به سمتش میاد . توی دلش میگه اومدیم بعد از چهل روز یه فنجون قهوه بخورم برای این هم مشتری پیدا شد . خلاصه اینکه اون مرد آقا امام زمان بودن و برای بر طرف کردن دردهای این بنده خدا اومده بودن . درد عشقش رو حل میکنه . درد سینش رو هم همینطور اما تا ازشون میخوات تا فقرش رو بر طرف کنه جواب میدن فقر نمیشه . فقر به صلاحت نیست.

میدونید چرا ؟؟ شاید اینجوری گفتن. تویی که میمیری تا یه فنجون قهوه رو به یکی تعارف کنی بهتره که فقیر بمونی .

---------

حالا بیاید یه کم فکر کنیم ببینیم آیا اگر خدا یه چیزی رو بهمون بده جنبشو داریم ؟

 

یه راه میانبر هم بهتون میگم به کسی نگین : هر موقع که شکر داشته هاتون رو کردین خدا نداشته هاتون رو هم بهتون مرحمت میکنه . حالا شکر چی چیه ؟ اینه که فقط بگی الحمدولله . نه ! به غیر از اون استفاده درست و مفید از نعمتها،بالاترین درجه ی شکر هست .

 

شکر نعمت نعمتت افزون کند

کفر نعمت از کفت بیرون کند

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

.: بازی :.

 

وقتی که توی شکم مادرت هستی باید لَم بدی به دیواره ی تخت خواب و از این گیم دستی ها بازی کنی . بعد از نه ماه باطریش تموم میشه(البته اگه ایرانی باشه باطریش هفت ماه هم شاید تموم بشه) و حوصلت سر میره . به سرت میزنه که از تخت خواب نرم و گرمت بیای بیرون بری بازی های بهتری رو پیدا کنی . از موقعی که به دنیا میای اینقدر خوشحالی که به پارک شهر بزرگی اومدی . چند سال طول میکشه که همه نوع بازی رو انجام بدی و ازشون حوصلت سر بره . یه مدت که گذشت به قول معروف عقلت رسید بهت میفهمونن که از حالا باید بری مدرسه تا سواد دار بشی بتونی بازی های جدید که نیاز به سواد داره رو انجام بدی . هر سال بازی ها فرق میکنه و تو باید یاد بگیری که از یک وسیله ی بازی طوری استفاده کنی که بیشتر برات بمونه . تا اول دوم راهنمایی بازی هات با اسباب بازی های بی جون هست .پاتو میکنی تو یه کفش که باید یه اسباب بازی برام بخری که جون داشته باشه . بابات که از همه عقلش بیشتر میرسه میگه باید خودت پیدا کنی . از این به بعد نمیشه روی این اسباب بازی ها قیمت گذاشت تا من برات بخرم باید خودت بدستشون بیاری . و تو از فردا به همه به چشم یه اسباب بازی که هر کدوم یه نوعی بهت حال میدن نگاه میکنی . به رفیقات . به معلمت . به خودت . به مردم به همه به چشم یه اسباب بازی نگاه میکنی . چند سال که گذشت دلت میخوات یه بازی درست حسابی سخت انجام بدی تا بقیه ،هی به این اسباب بازی هاشون ننازن و پز بدن . می ری یکی از سخت ترین گیم های عالم بشریت رو انتخاب میکنی . مثل اینکه خیلی قدیمیه . نوعش عوض نمیشه اما هر سال سخت تر میشه . اسمش کنکوره . از اول دبیرستان شروع میکنی به بازی کردن . لول های اولش آسونه اما هر چی میری جلوتر سخت تر میشه . زندگیتو گذاشتی پای این بازی . خوابت . خوراکت . راه رفتنت . مدل موهات . همه چیز برای کنکور . خیلی ها نمیتونن ردش کنن . اون دسته افراد که موفق نمیشن ردش کنن میرن سراغ بازی ها دیگه که کمتر فکری باشه . اما اونایی که ردش میکنن یه جایزه بهشون میدن به نام دانشگاه . مثل اینکه این دانشگاه رو اگه بگذرونی بازی های بعدی آسونتر و لذت بخش تره . توی دانشگاه هم همه نوع بازی هست . همه نوع بازی در اختیارت میگذارن . اخه میگن حتماً جنبه ی استفاده از این بازی ها رو داشتن که تونستن بیان دانشگاه . خلاصه بگم خدمتتون سال های متوالی بازی بازی بازی . یه بازی داری که خیلی دوستش داری و نمیخوای هیچ وقت تموم بشه ،اونم همسرت هست . با هم دارین بازی های خودتوون رو میکننین . یه روز که پیر شدین به خودتون میگین کاشکی تموم میشد این بازی ها دیگه خسته شدیم . اخه هر بازی که بوده شما بازی کردین . اون جدیداش که حوصله ندارین انجام بدین . اونوقته که میگی کاشکی جوون بودیم قدرت جوونیمونو داشتیم میرفتیم روی همه جوونا رو کم میکردیم .اینجا خودت نمیدونی اما بازم داری بازی میکنی با این فرق که بازی شده ذهنی . دیگه با ذهن و خاطراتت بازی میکنی . اینقدر بازی میکنی تا بمیری . بعد که مردی فکر میکنی وارد یه پارک شهر دیگه ای . اما تازه میفهمی که  game over شدی و  باید امتیازات کلیتو حساب کنی و ببینی توی بازی زندگی برنده شدی یا بازنده .بقیش رو خودت میدونی . اما مهم اینه که تو از توی شکم مادرت بازی میکردی تا وقتی مردی . و هیچ وقت بزرگ نشدی .

 

حالا درد دل سازنده ی بازی رو براتون مینویسم:

 

سلام به همه ی علاقه مندان به بازی های من

من خیلی خیلی دوستون دارم اما شما خیلی بی معرفتین . هیچ وقت نشد که یه تشکر خشک و خالی از ما بکنین . هر چه بازی ها بهتر میشد بیشتر مجذوب بازی ها میشدین و منو فراموش میکردین . من به خودم میگفتم نکنه بازی خوب نبوده که نیومدن از من تشکر بکنن . هی اینو میگفتم و اشک میریختم که مشتری های من ازمن ناراضی هستند . من هر روز بازی هاشون رو عوض میکردم تا شاید از من خوششون بیاد و تا یه روز دیر میشد و یا کهنه میشد سریع میومدین در خونم و ازم خواهش میکردین که بازی ها رو بهتر کنم . یه روز به خودم گفتم انگار اینا هر موقع خسته میشن میان سراغ من . منم یه ماه به هیچ کس بازی جدید ندادم . هر روز همشون میومدن . اما بعضیاشون بود خیلی قشنگ ازم میخواستن که کمکشون کنم . مهر اینا تو دلم نشست . دیگه هیچ وقت بهشون بازی جدید نمیدادم یا به ندرت بازیهاشون رو بهتر میکردم . یه چیز میگم بین خودمون باشه . عاشق شده بودم . عاشق اونایی که با اینکه بازی جدید نمیدادم اما میومدن تشکر میکردن . منم تا میتونستم اینا رو به شیوه ی خودم پیش خودم نگه داشتم . یه روز بهم خبر رسید که بعضی هاشون به اینجا عادت کردن . بازی هاشون رو هم که عوض میکنی نمیرن . میخوان یه چیزی به من بگن اما روشون نمیشه . منم گفتم بیارینشون داخل ببینم چرا نمیرن سر خونه زندگیشون . داخل که اومد گفت بکشینم هم از اینجا بیرون نمیرم . گفتم آخه چرا ما که بهت بازی دادیم گفت نه . من بازی نمیخوام . میترسم اگه برم دوباره بازی ها منو اونقدر جذب کنه که تو رو فراموش کنم . گفتم بهت قول میدم اگه یه مدت نیومدی میفرستم دنبالت .  میگم بزنن پس کلت تا بازی یادت بره خوبه ؟ گفت آره خوبه و رفت . اون نمیدونست که من عاشقشم . تا در رو بست رفت دلم براش تنگ شد . روزی چند بار میفرستادم دنبالش تا بیارن ببینمش .

ومن هنوز عاشقم و دردم اینه که معشوقم نمیدونه من دوسش دارم

 

زیاد حرف زدم . از خیلی ها گفتم . ببخشید مزاحم بازیتون شدم . میتونید بازیتون رو ادامه بدین .

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

امان از بی وفایی

اعصاب ندارم میزنم همه چی رو داغون می کنما .

 بد بخت رفیقمون بعد از شش سال که با یه دختری بوده حالا فهمیده دختره دیگه محلش نمیزاره یه کم که تحقیق کرده فهمیده یه پسر بهتر اومده خواستگاریش . خب دختره ی ... مگه یادت رفته که برای هم میمردین . مگه یادت رفته این پسره برای اینکه به تو برسه همه کار کرد .

یا یکی دیگه از دوستامون بعد از سه سال جلوی چشماش ،دوستش با جسارت هر چه تمام میره سوار ماشینی میشه که جلووش میزنه کنار .  چرا ؟ چون ماشین دوستم پراید و اون ماشینش 206 هست.

یا یکی دیگه از دوستامون سه سال با یکی بود . سه سال برای هم میمردن . بعد که ازدواج کرد رفیقمون توی کارش برشکست شد و اون با کمال پر رویی ادعای طلاق کرد و دوستمون رو بین این همه مشکل رها کرد .

 

حالا با این چیزایی که پیش اومده رفتم توی فکر که آیا همه ی دختر ها اینطوری هستند؟

آیا همشون توی مناقصه هستند که از هر کی یه چیز بهتر دیدند خودشونو به اون قالب کنند؟

آیا اگر با تو باشند و پای تو هم بشینن ولی یه روزی روزگاری یه نفر رو دیدند که از تو بهتر باشه توی دلششون افسوس نمیخورن که چرا با تو موندن؟

 

 

یه چیزی هم میخوام بنویسم که فقط آقا سید بخونن . آقا سید بچگی ما رو به بزرگواری خودتون ببخشید . امید وارم که دور منو یه خط قرمز نکشیده باشین و نگین که این هنوز خیلی بچست . جنبه ی هیچی رو نداره . اما میدونم اینقدر بزرگوارید که باز هم به دل نمیگیرین . خاک تو سرم شرمنده .

 

 

 

نویسنده: امید

شنبه، 5 اردىبهشت 1383، ساعت 19:57

سلام به همه راستی یه جنبه ی حرفم رو یادم رفت بگم اینجا میگم . تمام این اتفاقات در صورتی رخ داده که این افراد با هم دوست بودند . یعنی یه کاری که خدا از خلقت آدم تا حالا نهیش کرده . گفته که حرومه . برای دل خودش که نگفته مثلاْ نگفته که شما دوست نشید رابطه نداشته باشین تا من بشم . نه عزیزم همینجاهاش رو دیده که گفته نکنید این کارهارو .

 

خدا نکنه شما بخواین حال یه نفر رو بگیرین . خب عقل کلایی که نظر دادین و هیچ فکر نکردین هدف من از این نوشته چی بوده . خب هر آدم... ای میدونه که توی هر دو جنس هم خوب گیر میاد هم بد . پس منظور من چی بوده؟ آها . دست یه قطره اشک درد نکنه که خیال همه رو راحت کرد

گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی
 

افتاد؟؟؟؟؟؟؟؟

  • امید رجایی