عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی

۱ مطلب در آذر ۱۳۸۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

» هر روز صبح که از خونه میزدم بیرون به اولین نفری که سـلام میکردم نجـار محلمون بود . صدای رادیو رو تا آخرین درجه بلند میکرد ، میز کارش رو میگذاشت توی کوچه و اول از هر کاری جلوی مغازش رو آب پاشی میکرد .


اون روز تمام نیروم رو جمع کرده بودم که با سلامم کلی انرژی مثبت بهش بدم که دیدم در مغازه بسته و یه پارچه ی مشکی ....

» دیشب عروسی بود . اما هیچ کس دل و دماغ عروسی رفتن نداشت . چرا ؟ چون خاله ی عروس صبح عروسی از دنیا رفت . اما به هیچ کس نگفتند که عروسی به هم نخوره . اونهایی که میدونستند ،وقتی داشتند میرفتند عروسی میگفتند : میریم عروسی اما میدونیم خوش نمیگذره !!!


یعنی موقعی خوش میگذره که مرگی در کار نباشه ..... !!

» امید به مادر فلانی دعا کن ، مریضه .


دو روز بعد : امید ، ما داریم میریم ختم فلانی ، اومدی خونه نهارت روی بخاریه .

» چند ماه پیش دیدیم روی پشت بونمون صدا میاد . موقعی که رفتیم دیدم بعلهه . یه تزریقی میاد روی پشت بوم خونه ی ما و شروع میکنه به ....


دو روز پیش اعلامیش رو روی دیوار دیدم .

» زن همسایمون برای مادرم تعریف میکرد که موقعی که تزریقیه میمیره و اعلامیش رو میزنن روی دیوار ، نجاره میاد وایمیسه میگه : نچ نچ نچ !


زن همسایمون میگفت میخواستم بهش بگم شاید نفر بعدیش هم تو باشی اما روم نشد !

 

پ ن : کاشکی یکی پیدا میشد منو تکون میداد ، یک ساعت از بین این همه کار و آرزو و هوس و آینده و گذشته میکشید بیرون ، دو سه تا سیلی محکم بهم میزد و می گفت : هویییییییییییی ! کجا رو میخوای فتـــح کنی ؟‌ شاید نفر بعدی تو باشی!

 

 یا علی ...

  • امید رجایی