عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۸۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

غار

به قول مردان مریخی : به غار تنهایی خویش پناه میبریــــــم ...

پ ن : بنا به اغتشاشات اخیر در زندگی  ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

خارج

یعضی وقت ها شدید میزنه به سرم برم خارج  ...

پ ن : اینکه میگم جدی میگما ... جدی میرم تو فکرش . حالا مسخره کن . فردا که عکسای بی ناموسیم رو توی فیس بوک دیدید میفهمید

 

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

دوست

دیگه میتونم به جرأت بگم همه ی دوستام رو از دست دادم


  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

یاد اعتکاف ...

تا دلم در حرم قرب تو یابد راهی / آتشی زد به وجودم که بر آید آهی

سفر از خویش نکردم که رهم دور افتاد / ور نه تا کعبه وصل تو نباشد راهی

تو به یک کاه دو صد کوه گنه میبخشی / من بیچاره چه سازم که ندارم کاهی

دل هر جایی و آلوده و بیمار مرا / نیست جز خاک شهیدان تو درمانگاهی

بجز از تو که کِشد ناز گنهکاران را ؟ / نشنیدم که کِشد ناز گدا را شاهی

گر شود عمر شبی، با تو ام آن شب گذرد / صبح فریاد برآرم چه شب کوتاهی


پ ن : دلم اون شبا رو میخوات ...... ( آیکون گریه شدیـــــد )

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

الف استفهام !!

الیس الله بکاف عبده  ؟
  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

دو راهی

الان بین دو راهیم . 

چشمانم را بسته ام و سکوت کرده ام

گفته ام توکل بر خدا . هر چه پیش آید خوش آید ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

قضیه

وقتی تا حدودی قضیه جدی میشود ...
  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

آرزو

امید وارم عاقبت به خیر بشیم .
  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

حلوا

» به معنای واقعی کفر نعمت از کفت بیرون کند رو درک کردم . سر قضیه خراب شدن گوشی موبایلم و 40 هزارتومن پیاده شدن

» یک زندگی را در نظر بگیرید که پدر نیست ، یک خواهر و مادر ، برادر هم دیوانه . دیوانه ای که به سرش میزند و درختان باغچه را از خاک در می آورد ، آبشی های حمام آشپزخانه را سیمان میکند ، همیشه از آتیش می ترسد و هیچ هم زورش بهش نمی رسد . خودت را بگذار جای آن دختر دم بخت خانه ... ( این داستان واقعیت دارد )

» همسایه قبلیمان زنگ زده به مادرم که بنده خدایی میخواهد ازدواج کند و جهیزیه ندارد . مادرم به خاله هاو اقوام سپرد . تمام وسایل زندگیش به صورت جالبی جمع شد . حتی رو فرشی و دستگیره ... نمیدانید چقدر خوشحال شدم . یکی فرش میداد یکی اتو ، سه نفر با هم تلویزیون خریدند . چه حرکت قشنگی !

» جمعه رفته بودیم طبیعت . آنجایی که ما بودیم حدود 50 خانوار نشسته بودند . همه زن و دختر ها راحت با بلوز شلوار و بعضا راحت تر!  همه ی دختر پسر های فامیل با هم میگفتند و میخندیدند . مرد ها پاسور بازی و تخته نرد . زن ها دور هم قلیان میکشیدند . یک زندگی کاملا ًعادی . اون روز واقعاً درک کردم که زندگی عادی رو به هیچ وجه دوست ندارم ...

» شنبه داریم میزیم زنجان . تا تهرونش با طیاره هستیم . اگر سالم نشستیم که هیچ اما اگه خوردیم زمین حلال کنید ! یادم باشه وصیت بنویسم . فقط به عنوان وصیت ضروری میگم من به رهرو پول و هاست و دامین و اون چاپا رو بدهکارم . به رضا 150 هزار تومن بدهکارم . به حنیف 500 هزار تومن بدهکارم . از علی ه 150 هزار تومن میخوام . اینارو علی الحساب داشته باشید تا برم دفتر حساب کتابمو یه نگاهی بندازم جدی جدی انگار خیلی بدهکارم ... فعلاً بامن حرف نزن

پ ن : قسمت حلوا به خاطر دشمن شاد شدن حذف شد . . .

یا علی ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

کافر

روز جمعه موقعی که موبایلم توی جیبم بود رفته بودیم در دامن طبیعت .

گفتم این دوربین موبایلم هم دیگه جواب نمیده مگر نه عکس های توپی میگرفتم .

گفتم موبایله هم زاغارت شده

افتادم توی آب

تا حالا 34 تومن خرجش کردم هنوز هم توی تعمیرگاست

کفر نعمت از کفت بیرون کند ...

  • امید رجایی