عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی

۴ مطلب در مهر ۱۳۸۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

»دقت کرده اید ؟ این روزها چقدر داغ در مورد فوتسال صحبت میکنیم . همراه با گریه بازیکنان گریه میکنیم و همراه با گل های شمسایی خوشحال میشویم . موقعی که این صحنه ها را دیدم ، یادم به بازی چند ماه پیش تیم ملی والیبال افتاد که چقدر ذهن مردم رو به خودش معطوف کرده بود . بیشتر که دقت کنید یادتون به بازی های علیرضا دبیر و علیرضا خادم در المپیک میفته و بازی های نفس گیر تیم ملی فوتبال برای راه یابی به جام جهانی و یا بالا بردن وزنه های سنگین حسین رضا زاده که همگی جزء اساسی ترین بحث های آن روزمان بود .

 »جالب اینجاست مثلاً بعد از پخش برنامه هایی مثل " قوی ترین مردان ایران " جمعیت شرکت کننده در سالن های بدنسازی به مراتب بیشتر از قبل میشه و توی دانشگاه های مختلف مسابقات قوی ترین مردان دانشگاه برگزار میشه !

به این میگن تأثیر و قدرت رسانه ! یعنی به همین راحتی تلویزیون میتونه مردم ما رو نسبت به بعضی مسائل حساس و یا بر عکس بی تفاوت کنه ! و این خیلی خیلی خیلی مهمه .

 »به بد بودن و یا خوب بودن پخش مسابقات فوتسال در چند شب گذشته کاری ندارم ، فقط دارم به این فکر میکنم که چقدر برای تأثیر گذاری های خوب و مفید و برنامه ریزی شده در رسانه کار شده است ؟ 

 وای دوباره شد همان انتقاد های همیشگی و بدون نتیجه .....

 »یکی از دوستانِ هم دانشگاهیمان تمام درس و زندگی خود را رها کرده و رفته از صفر در باشگاه خبرنگاران جوان شاگردی میکنه و با دستمزد هایی کمتر از 5000 تومان برای هر گزارش زندگی خودش رو میچرخونه . ماهایی که اینقدر از صدا و سیما انتقاد میکنیم چقدر جرئت وارد شدن به عرصه سینما و رادیو و تلویزیون رو داریم ؟ همین دختر های مذهبی خودمان ؛ چند درصدشان حاضرند تمام آن همه شئن و شخصیتی که برای خود  قائلند را رها کنند و در رشته سینما تحصیل کنند ؟ چند نفر از پسران ما حاضرند 15 سال بروند زیر دست کسانی که قبولشان ندارند کار کنند تا خبره شوند و 15 سال دیگر مدیریت یک شبکه تلویزیون را بدست بگیرند ؟ هیچ کداممان حاضر نیستیم برای امام زمان (عج) شخصیتمان را خورد کنیم . هیچ کدام !

 »من فکر میکنم اگر روزی واجب بود جوانان روی مین بروند و از ده نفر ، یک نفر خط را باز کند ، امروزه واجب است صد نفر صد نفر به رسانه ها حمله کرد تا بالاخره یک نفر یک نفر به نتیجه رسید .

بله وارد شدن به سینما فساد دارد ، فیلم های خارجی دیدن دارد ، شب و روز در محیط های خراب کار کردن دارد . از دین و ایمان زدن دارد . آخرالزمان است دیگر. جهاد اکبر و اصغر قاتی شده . آن کسی پیروزتر است که جهاد اکبرش قوی تر باشد . اشتباه میکنند کسانی که جبهه ها را فقط در لابلای گلزار شهدا و حسینیه ها و تکیه ها دنبال میکنند . جبهه رسانه است . تمام !

یا علی ..

 

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

هر کسی در این دنیا دوست دارد حرفها و طرز تفکر ها و بینشش را به بقیه معرفی کند . یکی با لباس پوشیدنش ، یکی با وبلاگ نویسی ، یکی مخ همسفرش در اتوبوس را میزند و یکی هم میرود منبر یا مجله میزند . اما چیزی که رسانه همشهری جوان را از تمام رسانه های دیگری که نام بردم متمایز میکند ، هم ارتفاع بودن گوینده و شنونده است . یعنی اینکه لازم نیست موقعی همشهری جوان میخوانی سرت را مثل موقعی که خاطرات جوانی پدر بزرگت را میشونی پایین بیندازی و برچسب روغن نباتی را به خودت یدک بکشی .

همشهری جوان فقط یک مجله نیست . یک دوست خوب است . دوستی که به طور خارق العاده ای از درد ها و وغدغه های روزانه تو خبر دارد و برای آنها مطلب مینویسد . حتی از دغدغه های پنهانی تو در مورد داشتن یک آنتی ویروس خوب !!

امروزه میشود اصطلاح های خودمانی بین بچه های دانشگاه را در یک مجله کشوری دید . میشود به مسائل اجتماع سر کشید و از لابلای اخبار، گزیده اش را خواند . میشود یک کتاب تاریخ 100 صفحه ای را به طور خلاصه در یک صفحه خواند و  هر هفته با کتابها و فیلم ها و تئاتر ها و نمایشگاه های جدید آشنا شد . میشود با یک مجله به ورزشگاه ها و درگیری های ورزش رفت و برای کسب آرامش صفحه موسیقی را گوش داد . میشود توضیحات بیشتری در مورد گیم های جدید مغازه عباس آقا بدست آورد و یا بدون اینکه صد فرسخ راه رفت مهمان یک نگارخانه زیبا شد . میشود مطلب سیاسی خواند اما پشت آن سیاسی کاری ندید . اگر دوست داشتی میتوانی سری هم به سینما های خارجی بزنی و اگر هم پاسپورت نداری .... مگر سینما ها خودمان چه عیبی دارد ؟

به هر حال خیلی چیز ها میشود موقعی که . . . پای همشهری جوان در میان است .

 

پ ن : این پست صرفاً جهت شرکت درمسابقه وبلاگ نویسی  درج شده است و هیچ ارزش قانونی دیگری ندارد .

 

یا علی ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

 

محضر عقد . صبح ساعت 10

 بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا ........

امروز نیمه شعبانه . عقد داداشمه . پنج شنبه هفته آینده عروسیشه .

 

منزل عمو

یک ماهه که به خاطر مریضی پدر و دلایل دیگه خونه عموم زندگی میکنیم . هم برای ما سخته و هم برای اونا . بابام روی تخته . به خاطر شدت سرطان در ناحیه روده حدود دو هفته هست که نتونسته پاهاش رو صاف کنه . حدود 20 کیلو لاغر شده . شاید هم بیشتر .

 

مطب دکتر :

دور تا دور آدم وایساده . پیر و جوون . همه سرطان دارند . توی صفند تا برند شیمی درمانی بشند . رنگ و روها همه رفته . اصلاً اینجا یه دنیای دیگه است . هیچ کس نمیخنده . همه ساکتند . انگار توی صف مرگند ....

 

شب ساعت 10:

تازه رسیدم خونه . میبینم حیاط شلوغه . بابام کف حیاط نشسته . حالش به هم خورده . همه ترسیدند . داریم میریم نمازی .

 

نمازی بخش اتفاقات :

از شلوغی باید مواظب راه رفتنت باشی . مگر نه حتما به این و اون تنه میزنی. همه خوابیدند . یکی داد میزنه . روی زمین خون ریخته . دانشجو ها وسط این همه مریض با هم دیگه میگند و میخندند . انگار همه چی براشون عادی شده . یه اس ام اس میزنم به آقا سید : التماس دعا .. بابام حالش خوب نیست .

 

دکتر :

 شیمی درمانی بدنشو ضعیف کرده . حداقل پلاکت خون یه آدم باید 140 هزار باشه اما مال بابات 400 هست . یعنی ممکنه همه بیماری بگیره . به خاطر همین از اونجا بردیمش خونه .

 

پسر عمم منو کشیده کنار میگه دیگه خونه عموت نباید برید . اونها خسته شدند . باید میرفتیم خونه خودمون . خونه خودمون هم که .....

 

صبح دوباره بابام حالش خیلی بد شد . رفتیم بیمارستان کسری . تا شب بیمارستان بود . دکتر اومد آزمایشها رو که دید به هممون ماسک و دستکش داد . پدرتون نباید ایتجا بمونه . با ستاد هماهنگی هماهنگ میکنم ببریدش نمازی . باید بره بخش استرلیزه .

 

داداشم دیگه کارت عروسیش رو کنار گذاشته. قرار آرایشگاه و لباس عروس هم به هم خورده .

بنده خدا یه پاش توی بنگاه بود برای خونه. یه پاش تو بیمارستان یه پاشه هم سر کار .

 

یه روز و نیم به اسم بخش استرلیزه بابام توی اتفاقات نمازی بستری شد . چرا ؟ چونکه بخش جا نداشت . بعد ها فهمیدیم هپاتیتی هم که گرفته بود بابت همین عفونی بودن بخش اتفاقات بود که ما رو مجبور کرد روز های آخر با دستکش به بابام دست بزنیم .

 

بخش داخلی عمومی اتاق 2 :

حدود 8 تا سرم بهش وصله  . فقط خودش توی اتاقه . صبح به صبح دانشجو های تازه دکتر شده میان هی اصطلاحات خارجی بلغور میکردند . هبچ کس دیگه بهمون سر هم نمیزنه . شیفتی با مامان و داداشم و خودم میرفتیم بیمارستان . انگار همه آرزوی مرگش رو میکردند . همه دارو ها بالای 50 هزار تومن و 100 هزار تومن بود . دیگه راه داروخونه و تأئید بیمه و بیمارستان رو از حفظ میرفتم . حتی نیمه شب ها هم باید میرفتیم برای دارو . تاکسی 133 ...

 

یکشنبه 3/6/87

راستش رو بخواید خیلی خسته شده بودم . خودش هم . روز آخر دو سه بار بهم گفت من دارم از اینجا میرم . اون روز معنی احتضار , سنگین شدن زبون ، سختی لحظه مرگ و همه این چیز ها رو از نزدیک دیدم . نگران عروسی داداشم بود . خیلی سخت نفس میکشید . اذان مغرب رو که گفتند همینجور که موذن اذان میگفت توی گوشش براش اشهد میخوندم . هیچ وقت فکر نمیکردم اون منم که باید توی گوش بابام اشهد بخونم . چقدر سنگدل شده بودم . به ذهنم هم خطور نمیکرد اما میدونستم شب آخرشه .

 

شب ساعت 11 و نیم رفتم خونه و پسر عمم پیشش موند . ساعت 5/1 بود که تلفن زنگ زد ...

 

.

.

 

خیلی برام جالب بود . هر کسی رو که توی چند ماه گذشته ندیده بودم اونروز شده بودند همه کاره . یکی میرفت دارالرحمه یکی میرفت بیمارستان یکی کارت چاپ میکرد یکی شربت درست میکرد یکی .... . با اینکه خیلی دور و برم شلوغ شده بود اما از همیشه بیشتر احساس تنهایی میکردم . همه برام غریبه بودند . غریبه.

 

حالا چهارشنه رسیده بود . همون تالاری که داداشم برای عروسیش دیده بود . اما مردم به جای شب ، ظهر اومده بودند .

به این میگن نهار تشییع جنازه ......

 

پ ن : نه برای نا شکری و ابراز درد نگفتم . نه ! خدا را شاکرم بابت این همه سختی. اصلاً انسان بی سختی ، رها شده است . توی سختی و گرفتاری هست که آدم هر روز در خونه خدا رو میزنه . هر روز گریه میکنه . دنیا براش از پشم بز هم بی ارزش تره . الان که راحت شدم دارم دوباره یواش یواش متعلق میشم . دعا کنید زمینی نشم . دعا کنید زود تر برم . هر چی بیشتر بمونیم بیشتر متعلق میشیم . خدایا من حاضرم ............

 

شادی روح مرحوم عبدالحسین رجائی صلوات + فاتحه

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

 

به هر حال یک سری تبعاتی دارد . مگر میشود رئیس جمهور یک مملکت بیاید و برود سازمان ملل و هر چه از دهانش در می آید بار ملت کند و بدون جواب بماند .

این روز ها نقل زبان راننده های تاکسی و مردم و خانواده ها, تحریم هایی است که از شاخ و شونه کشیدن احمدی نژاد در کوچه و برزن ناشی میشود . شاید ماهایی که زیاد هنوز از تجارت و واردات و صادرات سر در نمیاریم نتونیم این تبعات رو به خوبی حس کنیم و اگر خیلی آدم اجتماعی باشیم فقط از گران شدن دو کیلو گوجه فرنگی و طلا با خبر بشیم اما اگر یک مقدار پا رو فراتر بگذاریم و به یک بازرگان پیش پا افتاده مشورت کنیم میبینیم که تحریم های ایران در دو سه سال اخیر بسیار جدی شده بطوریکه بعضی از کارخانجات و تولیدی های داخلی رو به ورشکستگی کشونده .  

خب اگر خیلی بسیجی وار فکر کنیم و بگیم که ما که از گرون شدن دو کیلو مرغ ترسی نداریم و جنگ جنگ تا پیروزی سر بدیم میشه این قضیه رو هضم کرد و گفت همین تحریم ها سبب پیشرفت در دراز مدت میشه اما اگر از دید یه راننده تاکسی پراید که 8 ماهه میل لنگ ماشینش خرابه و گیر نیومده و دلیلش نبود مواد اولیه اون در داخل کشوره نگاه کنیم میبینیم باید یه مقدار جدی تر به این قضیه نگاه کنیم . برشکست شدن یک کارخانه و یا تعطیل شدن چند شرکت کلان در پارس جنوبی یعنی بیکار شدن جمع زیادی از نان آور های خانواده های ایرانی که از این به بعد معلوم نیست تا پیدا شدن یه کار جدید چه کسی قراره شکم زن و بچه این بنده خداها رو سیر کنه ؟!

البته بنده خودم کلی حال میکنم موقعی که میبینم رئیس جمهورمون بعد از اون سالهای سیاه گفتگوی تمدن ها و جامعه مدنی با اقتدار و صلابت موضع خودش رو مشخص میکنه اما مملکت داری یک چیزی بالاتر از حال کردن من و امثال من است .

 

اصلاً نظر شما چیست ؟ 

 

 

پ ن :

مصاحبه رئیس جمهور با شبکه تلویزیونی CBS

متن کامل سخنرانی رئیس جمهور در سازمان ملل  

متن کامل سخنرانی رئیس جمهور در کنفرانس خبری

رییس جمهور در جمع ایرانیان مقیم آمریکا

رییس جمهور در مصاحبه با شبکه آمریکایی پاسیفیکا

رییس جمهور در دیداربا مدیران ارشد رسانه‌های معتبر آمریکایی

  • امید رجایی