عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی

۲ مطلب در مهر ۱۳۸۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 » من و مامان شمسی

هوا گرگ و میش بود که در خونه رو باز کرد و رفت بیرون . نوک دماغش از سرما سرخ شده بود . البته پاک کردن متوالی دماغش با آستین چپ مانتوش هم بی دلیل نبود .هوا اونقدر سرد بود تا به دستای کوچیکش اجازه نده که از جیبش بیرون بیان . توی راه دبستان به خیلی چیز ها فکر میکرد .

به دعوای دیشبش با ریحانه . آخه اون همیشه عروسک هاش رو میاره جلوی من و یه دونش رو هم به من نمیده . دیگه اعصابم خورد شد . دختره ی لوس فکر کرده که چی . حقش بود که عروسکش رو خراب کردم .

 » به اون مردی که دیروز اومد خونشون : نمیدونم چرا هر موقع میاد مامانم دست پاچه میشه . چادرشو سر میکنه و میگه ایندفعه چه بهونه ای سر هم کنم . اما دیشب مامان از هر دفعه بیشتر تر گریه کرد . میگفت باید خونمون رو عوض کنیم. خدا کنه هر جا میریم به مدرسه نزدیک باشیم تا من صبح ها نیم ساعت بیشتر بخوابم .

»  به مادرش ، اینکه چرا هیچ وقت اون رو در حال استراحت ندیده . اینکه همیشه ی خدا داره کاشی های حیاط رو چار تا و یکی میکنه و از این بر میدوه اونبر . آخه تا کی باید مردم سبزی هاشون رو بدن مامان من تا براشون پاک کنه . مگه خودشون نمیتونن . دیگه دست مامانم ظرافت قبل رو نداره . شده عینهو دست آقا کریم سبزی فروش که هر موقع ازش سبزی میخرم دستاشو روی سرم میکشه و میگه خدا بیامرزه آقات رو .

» به یاد باباش : یعنی بابای من چه شکلی بوده . احتمالاً قدش خیلی بلند بوده ، قوی هم بوده . حتماً خوش تیپ بوده که مامان شمسی باهاش عروسی کرده . خب بزار ببینم . صبح ها که از خواب بیدار میشده میومده منو میبوسیده ، پالتوش رو که مامان هنوز نگه داشته هم میپوشیده و کله ی سحر میرفته سر کار . سر کار هم حتماً برای خودش برو بیایی داشته . بعد عصر ها هم کلی خوراکی و میوه میخریده و میومده خونه . مامانم میگفت بابات خیلی مهربون بوده .

از مردی که سر خیابون وایساده بود پرسید : آقا چقدره دیگه تا 7 مونده ؟ موقی که شنید 15 دقیقه توی دلش حول افتاد . هر وقت جلوی مغازه ی آقا رضا بهش میگفتن 20 دقیقه دیر میرسید ، حالا امروز که این آقاهه میگه 15 دقیقه !

» دیگه نمیتونست به ناظمشون فکر نکنه :‌ با اون دماغ گندش . انگار که باباش رو کشتم . هر موقع میبینتم فقط یه جمله میگه : صابری ! تو که باز دیر کردی . ببین بچه ها رو . مگه اینها مثل تو نیستن . یه بار هم که شده زود بیا .اما ایندفعه دیگه معذرت خواهی نمیکنم . بهش میگم که باید دو تا اتوبوس سوار شم تا برسم مدرسه .

اتوبوس که راه افتاد و روی صندلی نشست ، پاهاش به کف اتوبوس نمیرسید . همینجور که دستش توی جیبش بود و پاهاش رو تکون میداد ، یه خانمی با دستش به پهلوش زد و گفت : آروم بشین . هواسمو پرت نکن . به قیافش که نگاه کرد یه خانم چادری قد بلند ، با مقنعه ی خاکستری و دستکش مشکی . یه تسبیح سفید گنده هم دستش بود . لباش هی تند و تند به هم میخورد . النگو های طلاییش خیلی قشنگ بود . معلومه از اون گرون هاست . همینجور که داشت بهش نگاه میکرد خانمه دستش رو توی کیفش برد و بهش گفت : معلومه صبحونه نخوردی ، بیا این صد تومن رو بگیر ، یه دعایی هم برای ما بکن 
-  خوردم . مرسی .
بگیر دیگه ، حیوونی ببین چه نوک دماغش قرمز شده . واقعاً چه مادرهای بی فکری پیدا مشین . نمیتونست مامان جونت یه ژاکتی تنت کنه . یه خنده ی بلندی کرد و گفت حتماً خوابیده . ملت این روز ها همه نماز صبحاشون قضا میشه که هیچ ، بچشون رو هم به زور میفرستند مدرسه ...

» داشت حالم از اون قیافه ی نحسش به هم میخورد . کاش زود تر میرسیدیم ، به دستاش که نگاه کردم خیلی سفید بود و ظریف . انگار دختر های 20 ساله، اما بزار ببینم چقدر این دست ها آشناس . وای، نکنه همون خانمیه که هر هفته سبزی های خونشون رو میده مامان شمسی تا براش پاک کنه ... !

یا علی ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

لا حول ولا قوه الا بالله
ماه رمضون دیگه تمومه .

همیشه دهه ی آخرماه رمضون که میشه آدم میره توی فکر که نکنه دوباره سیاهی و گناه و ....
حالا توی این پست میخوام از اونجاهایی که خوردم بنویسم تا هم گوشزدی بشه برا خودم و هم یه تلنگری به شما .

1- هر موقع که به نسفم اعتماد کردم : 
 » معمولاً بعد از تجربیات خیلی خوب معنوی ، انسان به خاطر اون حالات روحی و معنوی که داره زیاد فکرش به گناه نیست . به خاطر همین هم زیاد حواسش به رفتارش نیست . توی یه دنیای دیگست . شوخی میکنه . میخنده . میره  میاد . شادابه . اما یهو میبینه بین شوخی هاش و حرف هاش و رفت و آمد هاش ، غیبت کرده ، حق الناس انجام داده ، زیادی خندیده و دلشو سیاه کرده ، و ....
هیچ وقت نباید نفس رو به امون خودش ول کرد .
مخصوصاً توی خوردن و خوابیدن . توی این دو تا بشه افسار نفس رو به دست گرفت خیلی جلو افتادیم . ( بین الطلوعین ، روزه )

2- تقوا :
» من به جرأت میتونم قسم بخورم کسی که تقوا داره هیچ وقت به دام گناه نمیفته . ( تقوای ارتباط با نامحرم ، تقوای چشم ، زبان ، گوش ، دل و فکر ) . مخصوصاً کسایی که بواسطه ی کار فرهنگی با نامحرم در ارتباطند . دقت کنیم :‌فقط در حد ضرورت و اضطرار !
یه روایت شنیدم به این مضمون : کسی که یک شوخی با نامحرم بکنه اون دنیا صد سال معطل میمونه ..... به ازای هر شوخی ..... صد سال

3- رضا :‌
 » کسی که از خدا ناراضیه خیلی خیلی زود تسلیم وسوسه ها میشه . شیطون اگر تمام وسوسه هاش رو زمین بگذاره و اعتماد و توکل و رضایت ما رو نسبت به خدا کمرنگ کنه ، دیگه کار خاصی لازم نیست بکنه چون دست ما رو برای هر گناهی باز کرده .
جملاتی مثل : چه دنیای نکبتی ، لعنت به این دنیا ، حالم از زندگی به هم میخوره ، مردشور این دنیا رو ببرن و ... اینها همش ناشی از راضی و تسلیم نبودن به امر خداست و خیلی خیلی خطرناکه .
همچین آدمی باید دیگه انتظار گناه کردن خودش رو بکشه ...
نقطه ی مقابلش شکره . هر وقت دیدین دارید جزع و فزع میکنید یه صدتایی الحمدولله برید .

4-  » دیگه هیچی ! همین که آدم یادش نره همیشه توی هر شرایطی در حال امتحانه و هر لحظه ممکنه اعمال خودش رو ضایع کنه و پاش بلغزه ، خیلی راحت میتونه پاک زندگی کنه . فقط آدم نباید اعتماد به نفس داشته باشه .

» یه نکته ی اختصاصی : « زبـــــــان » . خیلی مراقبش باشیم . خیلی از گناه های کبیره از همین زبونه . گناه هایی که خیلی خطرناکه . گناه هایی که اگه شیطون بتونه ما رو حتی برای یک بار هم اسیرش کنه کافیه . چون حق الناسه . و خدا به واسطه ی عدلش هیچ وقت نمیتونه این گناه ها رو ببخشه، تا طرف راضی بشه . وای خیلی خطریه . الهی اعوذ بک من لسانی 

» نکته ی آخر : روایت داریم که اول هر خطایی " حب دنیاست " . کسی که گیر پول و خونه و ماشین و ازدواج و محبت و عاطفه و احترام و مقام و فلان و فلان وفلانه ، به هر حال یه روزی به خاطر همینها از شیطون ضربه میخوره . چه آدمهایی که به آرزوی ازدواج به دام عشق های مجازی افتادند . چه آدمهایی که با آروزی پولدار شدن به حق الناس و حرام خوری افتادند . چه آدمهایی که برای دو زار محبت ..... بگذریم . باید کنده شد . این چیز ها خیلی خوبه اما نباید بهش تعلق خاطر داشت . باید آزاده بود . اسیر هیچ چیز نبود . اینم خیلی سخته . اما شدنیه . مگه شهداء همین چند سال پیش غرایز ما رو نداشتند ؟ مگه اونها هم جوون نبودند . پس چی شد که تونستند و راه پرواز رو یاد گرفتند و آزاده شدند ؟؟؟؟ نپو ما هم میتیونیم .

» نکته ی کنکوری : همه ی این حرف ها رو خوندین ؟ حالا همشو بریزید دور و این رو گوش کنید، براتون بسه.

هیچ وقت مجلس امام حسین (ع) رو فراموش نکنید . روضه ،سینه زنی ، گریه ، ناله ، اشک ، به خدا به پیغمبر به حضرت عباس کسی که در خونه ی معرفت و محبت (دقت کنید نگفتم شور و هیجان!) امام حسینه هیچ وقت منحرف نمیشه . همین !

ما رو هم دعا کنید .
یا علی
...

  • امید رجایی