عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

Title-less

امشب خیلی ها حواسشان به خجالت مردی نیست که از شرمش، لحظه سال تحویل را بیرون از خانه با نگاه کردن به لباس های کودکانه سپری میکند ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

Title-less

قدیم ها استادمان میگفت هر جای دعا نگاه کردی ببینی چقدرش مانده ، کتاب دعا را ببند ! تا همین جا بس است.

این روزها حساب زندگی ما شده که ببینیم چقدرش مانده است .... 

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

بازگشت گیدورا !

به فاصله ی زمانی دو پست آخر این وبلاگ که نگاه کنید متوجه خواهید شد که بیشتر از یک سال میشود اینجا بروز نشده ! و در این یک سال نویسنده اش دنیایی با سال گذشته فرق کرده است .

کاری به یک سال گذشته نداریم و فقط بازگشتم که دیگر خودمانی حرف بزنم .اما معذوراتم بیشتر شده است . به دلایل مختلفی ! شاید یک وبلاگ راه اندازی کردم و فقط آدرسش را برای دوستان اس ام اس کردم . 

 شاید دیگر درد دل عمومی هم فایده ای نداشته باشد. انسان خودش را در مقابل کوران نصیحت ها و دلسوزی ها و برداشت های گوناگون قرار دهد کمی غیر عقلانی است . بهتر است کارَت را بکنی و خودت را بخوری و بگذاری تمام چیزهایی که در ذهنت داشتی با خودت چال شود و برچسب بیخیالی اطرافیان را یک عمر با خودت حمل کنی که آره فلانی هم موقع زن و زندگیش که شد بُرید و هر کسی زن میگیره همینه و سه نقطه و هزاران نگاه که از میلیون ها فحش آبدار برای انسان بدتر است ...

اینروزها خودم را به دست خدا سپرده ام . همانگونه که تقدیرم را ! ازدواجم را که به بهترین شکل سرو سامان داد ! کار و زندگی و رزق و روزی ام را هم راه انداخته است ... حتما برای بقیه عمرم هم برنامه ریزی کرده است .

اما رسالت !؟!

فکر میکنم هیچ رسالتی در مقابل خدا آش دهن سوزی نیست ! چه بنده وزیر فرهنگ این کشور باشم چه مسئول چهار کارگر ساده ، خدا خداییش را میکند و اگر بخواهد هدایت ... 

شاید تقدیر من همین است که با صَفَر کارگر محبوبم آشنا شوم . با اسد ! با غنی ! بچه های بَدَخشان افغانستان . انسان های بی شیله پیله ای که حداقل یک سال است از خانواده شان دورند و کار میکنند.

شاید رسالتم همین پله بالا و پایین رفتن ها باشد که محک بخورم که آیا اگر هوا زیر صفر بود و فحش شنیده بودی و اعصابت خورد بود، باز هم به فکر وجدان کاری صد در صد هستی ... ؟

اما ناصر دین خدا بودن ، شور کار خدا را زدن ، موها را برای کار خدا سفید کردن کجا و از غُصه ی قسط و خانه و حقوق بالا و پایین زخم معده گرفتن و مردن کجا ! 

چقدر این جمله ی آقای حائری موهایم را به تنم سیخ میکند که ای خدا ! حیف این بچه هاست که به مرگ اسهال بمیرند ...

مرگ اسهال در برابر شهادت !

میبینید چقدر آرمانی حرف میزنم ... هنوز آرزوهای بچه گانه دارم .... شهادت ... هه هه ! بیخیال عمو !

خدایا ! این روزها از هم فاصله گرفته ایم ! بزنمان ! گریه مان بینداز ! بزنمان زمین ! شما را به جان خوبانت ، غریبه مپندارمان .

.....

خدا بزرگ است ! 

حسین جان ! خدا رخ نمیدهد . دلمان گرفته است . از دوری . از اینکه راضی به جداییمان شده ای ! از دنیا ! از  اینکه گم شده ایم . . .

بر در خانه ات قبل ها جارو میکردی ! نوکر نمیخواهی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

Title-less

خدا مزه ی دنیا را برای کسانی که خیلی دوست دارد ،

همیشه شیرین نخواهد کرد ...

میترسد مرض قند بگیرند . 

  • امید رجایی