اما پشه ها اغلب به خاطر اینکه استعدادی جز نیش زدن نداشتند میرفتند علوم سیاسی و حقوق [ حالا اگه دلتون از بعضی ها پره چرو همه رو میسوزونید؟حیف که اینجا دست تنهام والا... .
در مورد خواستگاری هم اگه پشتون یکم صبر میکرد عنکبوت خودش میومد احتیاجی نبود خودش رو سبک کنه.(آرزو به دل این پسرا میذاریم که..)
ولی انصافا آخرش رو خوب اومدید .اگه بهم میرسیدن اصلن خشنگ نبود.هی ی ی ی.یادم به زینت الملوک وفتاحی افتاد.
سلام .........واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خداییش خیلی خوشکل بود ....به جلال ال احمد و رضا امیر خانی و ....گفتید زکی .....جدن که هم موض.وع خوب بود هم حواشی هم خیلی قضایا متناسب بود درون مایه طنزش هم زیبا ترش کرده بود ...........اخرشم موجب شد من یه تصمیم بزرگ بگیرم : دیگه ژشه نمی کشمممممم
دلم میخواست پرشین بلاگ هم امکان گذاشتن پیغام خصوصی داشت. اون موقع به طور خصوصی ازتون میخواستم که این جمله رو ویرایش کنید:
«یه هوا سیبیل داشتند و ابروهاشون میشد مثل پاچه ی بز»
هر چند از زبون اون پروانهی روشنفکر بیان شده؛ اما بهتر بود شما به عنوان یک نویسندهی متعهد این جمله رو مثل همون صحبتایی که بدآموزی داشت سانسور می کردید!
هنر نویسنده در اینه که مطلب رو به گونه ای به خورد مخاطب بده که به مذاقش خوش بیاد و به این تریتب بتونه ازش استفاده کنه...به نظرم میاد اگه این متن رو اونی که باید بخونه تا تاثیر بگیره خوب نتونه تاثیر خودش رو بذاره علتش هم به محدودیتهایی هست که درش ذکر شده
البته اینا فقط نظرشخصیه !
اما در کل
کل داستان رو خیلی خوب بیان کردین خصوصا اخرشو شاید اون پشه کشه برا ما تلنگرایی باش که گاهی بهمون زده میشه تو شرایط حساس