عطر سیب

عطر سیب
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
بایگانی

۱۴۲ مطلب با موضوع «لامپ» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اعتکاف

جایی که پناه میبری از شر شیطان

از جن و انس

از خود

به امن ترین دامان هستی ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

لحظه لحظه

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

لحظه لحظه

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

تنهایی

تنهایی خوب است

به شرط این که اصول با هم بودن را هم بیاموزی !

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

18 سالگی : کنکور دارم

23 سالگی : الآن خیلی سرم شلوغه .. سال آخر دانشگاهم

24 سالگی : مگه کوری دارم برای فوق میخونم ؟

26 سالگی : لطفاً اگه میشه یک سالی اسم خواستگار رو جلو من نیارید .. .

27 سالگی : الآن واقعا نمیدونم باید برای چی باید ازدواج کنم ؟ در ضمن از هر چی مرده هم بدم میاد

28 سالگی : طرف بچه است . . .

30 سالگی : من الآن دنبال یه انسان با شخصیت و با تجربه که بچه هم نباشه ، خوش تیپ و با کار آبرومند و یه نمونه هم تریپ فلسفی داشته باشه و تحصیلاتش هم از من بیشتر باشه میگردم ..

33 سالگی : ازدواج با رحیم پسر همسایه

39 سالگی : من اوایل برای زندگیم کلی معیار داشتم ، الآن که در خدمتتونم 6 تا بچه دارم ، هیچ معیاری هم برای زندگی ندارم 

پ ن : امیدوارم بی احترامی به کسی نشده باشه ، تنها نقدی بود بر بالا رفتن بی خود سن ازدواج در دخترانی که
بی دلیل ازدواج نمیکنند ... اضافه بر اینکه ما خودمون پر از نقدیم و اشکال
.

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

یا ولی الظرفیت !!


یا ولی الظرفیة

اسئلُکَ الظرفیة

ظرفیة الدّین والدنیا و العافیـــــــة

-----

پ ن : شاید اگر ظرفیتش را داشتیم ، حتی سرمان هم درد نمیگرفت ... دریغ که تا به خشکی میرسیم ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

ر ج ب


ماه رجب یعنی

رهایی ، جدایی و بریدن از گنــــاه


Etekaf1 by dashomid
  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰
حیف است 22 خرداد باشد

و از ته دل نگویم خوشحالـــــــــــــــم

خوشحالم که نتوانستند کلمه "اسلامی" را از نام مملکتمان پاک کنند.

پ ن : تبریک به دوستانی که با رای خود ، دندان تیز شده دشمن را شکستند ...

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

سیکل

دلمان میگیرد

باز میشود

میخندیم .. گریه میکنیم ...

یک روز وضع جیبمان خوب است ، یک روز هم آنقدر بی پولیم که ...

یک روز عاشقیم و یک روز از هم متنفر

یک روز گناه کاریم و یک روز عابد

باز به اینها فکر میکنم ... دلم میگیرد .. که چقدر مسخره زندگی میکنیم

  • امید رجایی
  • ۰
  • ۰

Title-less

یه روز یه اسبی میره خواستگاری ..... میگه : ای ماده اسب نازنین ... میای با هم مزدوج بشیـــــــــــم ؟؟

میگه ایششش ! تو که چیزی نداری ... تازه نعلت هم که واکس نزدی ...

اسب نره هم میگه : من نجیبم ..... تاحالا با هیچ ماده اسبی به صحرا نرفتم ... یونجه نخوردم .. توی طویله بابا ننم بزرگ شدم ... اینا بس نیس ؟؟؟

ماده اسبه میگه از کجا معلوم که بعد من نری با یکی دیگه ... ؟ تو اسبی ... اون آدم هاش هم این چیزها رو نمیفهمن چه برسه به تو ...

اسب نره هم میگه خب تو  اگه قول بدی بری آرایشگاه و میزامپیلی کنی ، من سراغ هیچ اسبی نمیرم ...

اسب ماده هم میگه : ایشششششش ... من تیپات هم نمیزنم ... چه برسه که بخوام برم آرایشگاه ...

اسب نره هم میگه اصلا حقت همون خره همسایتونه که فقط بلده بره کلاس بدنسازی و بار ببره ...

ماده اسبه هم میگه .. اون اگه خره ... ولی عاشقه ( فین فین صدای اشک و ... ) آمارشو دارم ... خیلی خر خوبیه ..

- بابا من اسبم ... همه آرزشونه سوار من بشند ... اون خره فقط بار میبره

ماده اسبه میگه .. این روزها همه دنبال یه خرین که ازش بار بکشن ... تو هم برو ... هر وقت خر شدی برگرد ...

-------------

پ ن : بین شوهر خوب و یک خر خوب فرق زیاده ...

  • امید رجایی